یادآوری هرآنچه می رود گذرا وتغییر دهنده است.
می خواهم پرونده ترم دوم را با متنی طولانی از تمام وقایع تمام کنم.!
ـ جوری برایم ترم شروع شده بود درگیر یک ناکامی ودرماندگی آموخته شده بودم من چندان حالم خوب نبود ناامید،خسته،عصبی بودم وفقط میدانستم آنچه که من می خواهم نیست نه.
ـ اما از یک جا به بعد شاید از زمانی که وارد سال جدید شدیم،پیاده روی شروع کردم مدیتیشن کردم کتاب خواندم زبان خواندم وحالم بهتر شده بود اره داشتم خودم را به دیسپلین عادت می دادم شاید سخت اما قشنگ بود.
ـ از یک جا به بعد باز دچار اشتباه شدم درگیر شدم واشتباه کردم در تعطیلات عید هنوز دروس تدریس نشده بود احساس هنوز تکلیفش مشخص نبود ومن اشتباه را آنجایی کردم که خودم شروع نکردم در نظر نگرفتم که اگر استادی درسی را شروع نکرده است مهم نیست من باید شروع کنم.
ـ اما نقطهٔ قوت این ترم جزوه نویسی ام بود،از جایی به بعد نشخوارهای فکری ام سرکلاس نمی گذاشتند صدای استاد را بشنوم جهانی درسرم درحال جنگ وجدال بود که جهان واقعی را نمی فهمیدم آن زمان شروع به نوشتن کردم بله نوشتم وچشم باز کردم دیدم برای هردرسی جزوه ام جلویم باز است حتیٰ شده یک سطر اما من از آن روز به اندازه یک خط هم نوشته دارم.
ـ درگیر دراما،مشکلات کلاس شدم مدام عصبی شدم حرص خوردم وهیجانی شدم ولی کنترل شد تمام شد.
ـ خوابگاه جای بهتری شده بود قابل تحمل تر شده بود
ـ امتحان اولم عالی بود،اما همه چیز باجنگ عوض شد تمام خوانده هایم تمام آمادگی ام برای امتحان پوچ شد صبر کردم از ۲۵تیر کمی تاحدی خواندم اما اکنون فکر میکنم فقط خوانده ام که خوانده باشم وفایده نداشته است.
ـ امتحانات شهریور چندان جالب نبود،ذهنم باز یاری نکرد معدلم پایین آمد حالم خوب نبود،بازهم گیردادم به دنیای ذهنم ودرونش احازه جولان دادم به جنگ سرم درست زمانی که باید ارامش می داشت ارامش نداشت:).
ـ گذشت ولی فهمیدم اشتباه زمانی بود که وقتی شرایط را دیدم به خودم اعتماد نکردم تکیه نکردم بیخیالی در پیش گرفتم در صورتی که نباید اینگونه می شد.
ـ تجربه های زیادی را پرسیدم ودیدم و حالا برای ترم سوم اشتباهات ترم اول وترمدوم را دارم،این بار دستم خالی نیست اما به خودم حق می دهم.
ـ البته که نقطه قوت هم کم نداشته ام من خیلی تغییر کرده ام،صبور شده ام،شجاع شدم اما این من حالا وسالیان زیاد ودیگری مدام درحال آموختن است.
ـ اما این چندین ماهه نتوانستم دیگر ارتباط خیلی برقرار کنم در جمع های خوابگاهی بودم،درشب نشینی ها بودم اما ذهنم در کتاب های کامو وداستایفسکی می چرخید وهم چنین فکر به اینکه فردا ۸صبح کلاس دارم وفکر به اینکه ترجیح می دهم بلاگفا بنویسم ولی چندان حرف دیگران را گوش ندهم.
ـ هنوز هم بچه ها می گویند تو مدام می گویی ـ کار داری ـ کدام کار؟ من هم این بار لبخند میزنم وباز می گویم آره کار دارم.
ـ وقت حرف زدن ندارم خوشم نمی آید هم وایب نیستیم،از جمع ها از حرف ها اکت ها خوشم نمی آید ترجیح می دهم غروب را تماشاکنم،پیاده روی بروم،پادکست گوش بدم،کتاب بخوانم،بامامان حرف بزن،وراه بروم.:).
ـ ممنونم که ادامه دادی ملک جهان:).عالی بودی دختر براوو🤍.