ـ الان تو زندگیم تو یک دوره بسیار وبسیار ستیز گونه ای هستم ستیز وجنگ وجدال زیادی دارم درباره هرچیز وهر چیز.

ـ نوشتنم نمیاد خیلی دور شدم خیلی دور به هرچی که میرسم کوتاه میشه حوصله فیلم هارو ندارم نمی تونم فیلم ببینم فقط کتاب میخونم این می تونه منو از این زندگی جدا کنه وتاحدی به زندگی امیدوار کنه.

ـ ساعت خوابم ریخته بهم دوست دارم برون ریزی مغزی انجام بدم ساعت ها پاراگراف پاراگراف بنویسم وکمی آرام شوم اما گاهی دلم می سوزه برای خودم وخودم شبها شده است که اشک به اشک ریخته ام و دلم برای خودم سوخته

ـ از روزی که اومدم خوابگاه بهتر خودمو شناختم بهتر وبهتر دارم انگار واقعا زندگی رو میبینم ومیفهمم انگار قبلا اصلا نبوده ام یا شاید انقدری درگیر درس بودم که خیلی مسائل برام حل نشدن والان یکدفعه سرریز شدن ویهو شروع به واکاوی دونه به دونشون کردم ودونه به دونه حل کردم.

ـ الان رو هم حتیٰ نمی دونم،از خودم خبر ندارم نمی دونم کنار اومدم یا نه.

ـ نمیدونم کجای دنیا وایسادم وباید کدوم سمت برم فقط نمیدونم وکاش بفهمم.

ـ کاش باز بنویسم