من دلم از دست دنیا خون دیگه

ـ زیاد از حد همیشه غمگینم،گریه میکنم،غر میزنم،همه چیز برایم سیاهه،دنبال تفریح نیستم،میل به سکوت دارم وکتابخونی،نمی دانم خوابگاه برایم مزخرف ترین جای ممکن است نمی توانم رؤیایی فکر کنم نمی توانم بله،انگار من هم انسان شادی نیستم

برو برو که خوب شناختمت

ـ تقریباً یک هفته است که من چیزی ننوشتم در هیچ جا از خودم،احساسم،روزمره چیزی ننوشتم ودر کلافه ترین حالت ممکنم.

ـ عصبیم،کلافه ام،از خواب بلند شدم،سردرد دارم دیشب عمداّ دیر خوابیدم وتا۳دراکسپلور می گردم،ورودی ها اومدن سر دوتا از هم اتاقی های جدید بحث داشتیم.

ـ در کل این یک هفته نمی دونم چند درصد pmsاما واقعا کج خلقی هایی از نظر خودم شخص خودم فقط،انجام دادم که حالا که فکر میکنم واقعا بعد از چند روز با خودم درگیری دارم.

ـ نیاز دارم آروم باشم،درسمو بخونم،کتاب بخونم،بروم بدوم مدیتیشن کنم،زبان بخونم و صبور باشم و به خودم فکر کنم ولی کلافه ترین حالت ممکنم کلافه خسته عصبی .

ـ بزار به این نحو بنویسم که خوابگاه کاملا جای مزخرفیه،دو دقیقه آرامش نداری حداقل من ندارم خب حالا باید بسازم:).

ـ مهربونیم در حد اعلایی حس میکنم مرده هم ناراحتم وهم نه ناراحت نیستم چون این چند وقته زیاد از حد ضربه خوردم بد چون دوست نداشتم این رو.

ـ فعلا کلافه ام آره.

ـ من سعی میکردم هر روز بنویسم ولی الان شاید یه چند وقتی هیچی ننویسم حس میکنم زیاد از حد روزمره شده🫠خبری نیست دانشگاه همونی هست که بود.

مایحتاج های شخصی

ـ خب فعلا تا دوهفته امید به زندگی دارم چون بسته پستی دارم.

ـ یه بسته دارم که کتاب هارو گرفتم،یکی هم از خانومی وسایل بهداشتی گرفتم البته که خیلی خوشحالم چون اسنپ پی برام فعال شده ونمی دونم کی ولی امروز خیلی خوشحال بودم خلاصه الان یک خوشحال کمی تاحدی بی پولم ⁦ರ⁠_⁠ರ⁩

ـ چند وقت پیش مامان میگفت جهان خسیسه خب بله مگه پول به راحتی به دستم می رسه؟ من روزها وساعتها اولویت بندی میکنم وفکر میکنم همین که الان تونستم هم کتاب بگیرم وهم شامپو بدن،بادی اسپلش،لوسیون نتیجه یک پس انداز چندین ماهه است:).

ـ خلاصه که با اسنپ پی قراره یه سری خریدبکنم ولی اینکه کی نمی دانم کاش یکی می اومد منو می برد یه بوتیک ومن فقط لباس پاییزه وزمستونی میگرفتم چرا انقدر لباس های پاییز وزمستان دلبرن؟⁦(⁠눈⁠‸⁠눈⁠)⁩.

فیزیک وگردش دور زمین

ـ از این استاد ض خوشم نیومد مشخصا باید چهارشنبه بیام سرکلاس همین استاد ولی اصلا تدریسش رو دوست نداشتم منطقشم دوست نداشتم مدام دارم خودمو متقاعد میکنم که ادامه بده بهتر میشه ولی خب.

ـ رفتم بیرون وبیشتر فقط وفقط راه رفتم،خیلی دارم دنبال یه پیچ خوب برای خرید یه هودی یاسویشرت میگردم ومدام دارم شک میکنم هی هی

من هیچ نمی گویم

ـ خوشحالم که دوتا عمومی رو در یک روز مجبورم تحمل کنم مخصوصاً دانش خانواده مزخرف استاد خیلی سعی داشت نظرشو تحمیل نکنه ولی خواه ناخواه داشت تحمیل میکرد که ازدواج خوبه وغیره .

ـ نمی دانم

علم چیست.

ـ متون تخصصی ساعت ۸استاد میم ح مزخرف ترین حالت ممکن بود کل تایم به این فکر میکردم که چرا من واقعاً انتقالی نمی گیرم؟ عصبی بودم خشمگین بودم استاد حتیٰ اشتباه تلفظ میکرد توقعات بی جا داشت کلاسش هیچ ارزشی نداره.

ـ رفتم کتابخونه،کتاب کالات رو امانت گرفتم وخوب حالا احتمالاً دوهفته وقت دارم،دزیره هم دارم می خونم.

ـ سرکار علیه هم نیومد کلاس تشکیل نشد:/.اونم گفت من نمی دونستم بامن کلاس داشتین باید میگفتین.

ـ اما کلاس تایم بعدی یعنی ۱:۳۰خیلی استاد سختگیریه اما انقدر قشنگ تدریس کرد که شب هم جزوشو تکمیل کردم کاش همه کلاس هام با استاد ن بود🫠حیف البته که شنیدیم چندان نمره نمیده ولی خب تدریس خوبی داره.

ـ این روزا اروم تر از هر موقعه هستم،مشکلات درسی کلاسی ورشته ایی وبحث های بین بچه ها خیلی زیاد شده اوضاع درحالت نرمال نیست ولی تحمل میکنم.

ـ من به انتقالی فکر میکنم،شاید هم درخواست دادم اما از طرفی نمی خواهم ارشدم را از دست بدهم.

احساس پوچ و تهی بودن داشتن.

ـ امروز رسماً ترم سه شروع شد؛

ـ شروع کلاس با استاد میم ح بود که من قبلاً بهش می گفتم استاد فروید این ترم سه تا از دروس رو باهاش داریم ولی نظر من برگشته نسبت به استاد ناامید شدم.

ـ من زیاد غر میزنم،نیاز دارم که شنیده بشم واوضاع اصلا خوب هم نیست رسماً دانشگاهمون بی دروپیکرترینه یک استاد خوب نداریم.

ـ یادگیری،تحولی،پشت سرهم هستند چقدر تحولی یا همون رشد سخت ولی زیباست،دروس این ترم واقعاً سخت تر از قبل شدن.

ـ آمار هم تشکیل نشد فکر کن به استادی که خوابه ولی دانشجو هاش سرکلاس منتظرش هستند بعد که تایم صبح رو ما برگشتیم ظهر تازه اومده دانشگاه⁦ಠ⁠,⁠_⁠」⁠ಠ⁩تایم بعدی هم ما نبودیم تشکیل نشد.

ـ کتاب هاهم چقدر قیمتشون بالا رفته وخب نمی دانم.

مهم اینه حالت خوب باشه.

ـ امروز رو فقط خوابیدم،خواب وفیلم:).کلاس نداشتم.

ـ فردا ۸کلاس دارم تا عصر فکر کنم.

ـ منبع هایی که معرفی کردن خیلی گرون شدن ومن دیگه الان به بعد حیفم میاد بخرم چون دوترم خریدم چندتا فصل فقط تدریس شد ارشد هم به کارم نمیان استادا هم جزوه نمی دهند ولی خب نمی دونم.

ـ نیاز دارم یه هودی بخرم⁦ಠ⁠﹏⁠ಠ⁩،یه مشت خرده وسیله باید بخرم ایندفعه پول هم دارم ولی فعلا دست نگه داشتم تاببینم چیکار باید بکنم حیفم میاد پولامو خرج کنم باید اولویت بندی کنم واحساسی تصمیم نگیرم.

ـ امیدوارم باز افسردگی نگیرم،غم گلومو نگیره،وبودن درخوابگاه منو درخودم فرو نبره،هرچند من خونه غمگینم،خوابگاه غمگینم من همه جا غمگینم دیگه فرقی نداره برام.

هنوز همون جا منتظرهستم.

ـ می خواستم اتاقم رو عوض کنم ولی وقتی رفتم وضعیت اتاق های دیگه رو دیدم منصرف شدم با اینکه تخت بالا تاحدی داره اذیتم میکنه ولی خب کمدخوبی دارم ومنصرف شدم.

ـ چندین ساعت درحال چیدن وسایلم بودم و خسته خسته بودم نه ناهاری داشتم ونه شامی ولی از اینکه اومدم خوابگاه راضی بودم بالاخره این دورانم یک روز تموم میشه.

ـ دفتر جزوه نویسیمو درست کردم فعلاً که قشنگ شده🫠امیدوارم بتونم منظم پیش برم.البت یک هفته باید صبر کنم تا ببینم استادا چه برنامه ایی دارن.

من به پایان این صبر باور دارم.

ـ ساعت ۵صبح بلند شدم ساندویچ درست کردم واز بعد اون نخوابیدم ۹بلیط داشتم وچون بابا کار داشت ۷:۳۰ازخونه بیرون زدیم تا ۸:۴۵طول کشید و وقتی رفتم ترمینال تازه دیدم راننده داره بار میزنه در اتوبوس ومن چقدر استرس داشتم که برسیم ویهو دور نشه.

ـ پشت سریم یه اقایی بود که می خواست از ایران بره پشت سر اون هم یه اقایی بود که مدام فقط با تلفن حرف میزد کل این مسیر چندساعته تلفن این زنگ می خورد تلفن اون یکی زنگ می خورد.

ـ ۱۵:۳۰رسیدم ترمینال جنوب ونزدیک به چهار رفتم تا برم پایانه دیگه.

ـ خیلی شلوغ بود مترو ومنم یه چمدون به دستم بود ویک کوله هم داشتم دوتا خط عوض کردم تا برسم تو خط دومی که سوار شدم انسانیتی از مردی دیدم که چقدر ته دلم تحسینش کردم تو پله هایی که میخواستم برم بالا یه آقایی خیلی قشنگ بهم گفت بده کمکت کنم :) بماند که من رد کردم.ولی از اینکه هنوز همدلی هست هنوز بعضی مردها چقدرر قشنگ هوای خانم هارو دارن ته دلم خوشحال بودم.

ـ ساعت خیلی زیادی ترمینال بودم اشکم دراومده بود مدام درحال آرام کردن خودم بودم ولی نمی دونم غلیان احساسات شدیدی روداشتم تجربه می کردم ناراحت بودم از تنهاییم غمگین بودم ولی قبول کردم ولی بازهم سخته.

ـ این سفر هم مثل دفعه قبل برام قشنگ بود :)تکیه کردن به خدای خودم هم قشنگ ترین کار ممکنه ولی باید قبول کنم که گاهی واقعا ناراحت میشم وافسرده این مسیر خیلی سخته ولی منم کم نمیارم.

ـ ولی بازهم خوشحالم که گاهی انسانیت را دربعضی ادمها می بینم بماند که چقدر دنیای سختی شده چقدر ناملایمات وجود داره وچقدر غیر قابل تحمل شده.

فهمیدی پاییز هم از راه رسید؟

ـ با اینکه چندین باره که از خونه میرم وتقریباً عادت کردم به خوابگاه ولی هربار که میرم دلم تنگ میشه دقیقاً همون لحظه هایی که دارم چمدونم رو می بندم خودکارهامو جمع میکنم،خوراکی میبرم و.. دراعماق قلبم دلم برای کنج اتاقم،تختم،کمدم،میزمطالعه ام،پرایوسی که دارم،غذا،وجودمامانم همه وهمه دل تنگ میشم یهو میگم میشه که نرم؟ نمیشه اینجا برم دانشگاه؟.

ـ ولی خب نه من با امسال سه سال دیگه خوابگاه کارشناسی روتجربه میکنم هرچند خوب هرچند بد:).

ـ امروز خیلی قشنگ بود از اون روزا که دلم نمی خواست تموم بشه رسماً بابا بازنشسته شده دیگه :) هعی بیشتر وبیشتر پی بردم که خانواده ای که پول داشته باشن وضع مالی خوبی داشته باشن سلامت روان بهتری هم خواهند داشت مخصوصاً تو این وضع وجامعه اکنون ما این تشدید ترمیشه.

ـ حالم خوبه،یعنی باید باشه یعنی چی که انقدر این چند روز غمگین بودم؟ جز خودم مگه کسی هست که تازه من انقدر غم به خوردش بدم.

ـ دارم آهنگهایی گوش میدم که مال نوجونیمه،از اون آهنگهایی که خیلی زلال تر وشفاف تر از الانن الانمو فقط چاوشی وقربانی ومهیار دوره کرده وایب یک آدم ترک شده را می ده دارم حس میکنم حتیٰ بایک آهنگ میشه کاملاً دنیای یک شخص رو فهمید آره میشه با توجه به خودم وتجربه ودونستن حالشون وسلیقه موسیقی شون فهمیدم وحس کردم.

ـ ای خدا فکر کنم نباید هیچ وقت برگردم به گذشته نه باآهنگهای قدیمیم نه فیلم ها نه آدم ها نه مکان ها من دیگه توان گریه کردن ندارم چشمام سو نداره هربار‌گریه کنم فردا ساعتها باید درد ودرد رو تحمل کنم زیباست :).

ـ حقیقتاً دیگه نمی تونم از رابطه های عاطفی بخوانم ویا بشنوم میدانی وقتی می بینم یکی طرد شده غم عالم بهم چیره می شه وقتی میشنوم حتیٰ طرف داره از رابطش ذوق مرگ میشه ته ته دلم آرزو میکنم کاش همین جا زمان براش متوقف بشه طعم تلخ رو نچشه ولی خلافشو می بینم اکثر کسایی که یک روز برام با ذوق از رابطشون میگفتن الان دیگه باهم نیستن واین واقعا غمگین کنندست حتیٰ برای منی که فقط شنونده بودم دیگه نمی تونم شنونده باشم نه نه.

این زخم ردش مانده است.

ـ هرزمان که دیدی شخصی پاروی یکی از خط قرمزهای تو گذاشته یا به شکلی رفتار شده که تو دوست نداری باور کن بهترین راه رهاییه رفتن وگذشتن هست؛ ماندن وتلاش کردن وصبر کردن اگر آن شخص نخواهد که تغییر کند ویا نهفته دروجودش باشد به جز خستگی برای تو چیزی نیست .

ـ تو رها کردی از خیلی وقت پیش،سوگواری هم زمانی دارد بیش از اندازه برای یک آدم خرج نکن جهان خرج نکن،کاری نکن که ذهنت خسته بشه به شکلی که انقدر فکر کرده باشی که ذهنت دیگه نخواهد فکر کنه می گیری چی میگم؟

متأسفم،شما فراموشی گرفته اید.

ـ امروز به جای اینکه بگویم ـ کتاب هارا منگنه بزنیدـ گفتم ـ فنر بزنید ـ بعد بهم گفت باید صبر کنم ومن حتیٰ آن موقع هم نفهمیدم وباز با خودم داشتم میگفتم مگر منگنه زدن چقدر کار داره؟ صبر کردم نزدیک به ۳۰دقیقه صبر کردم و وقتی رفتم تحویل بگیرم یهو یادم اومد اشتباه گفتم ومن ۳۰دقیقه تمام اصلاً نفهمیده بودمم وتازه وقتی اومدم کتاب هارو تحویل بگیرم فهمیدم ودیدم فنر شدن نه منگنه ⁦ಠ⁠_⁠ಠ⁩.

ـ وقتی می نویسم نشخوارم خیلی زیاد شده همینه،به هر چه بیش از آنکه باید فکر میکنم واین اصلاً خوب نیست هر آنچه از این فکر رد میشود هم باید بازگو کنم چون اگر نگم بیشتر وبیشتر نشخوار میشه وشاید داره تبدیل میشه به وسواس فکری این خوب نیست نه اصلا.

تو هم به خاطرات خواهی پیوست.

ـ بعد از چند روز نشخوار فکری که من چطور برگردم خوابگاه تنها راه دوباره تهران رفتنه،دیشب به «ث» پیام دادم وزنگ زدم بهم گفت ـ بهت زنگ میزنم ـ ۱۰ساعت منتظر بودم که زنگ بزنه نه تنها زنگ نزده که حتیٰ خبرنداده حداقل پیام نمیده که اصلاً جهان برو من خودم با همون غریبه دفعه قبلی برمیگردم یا اصلا نمیام باهات ـ نه هیچی تهش خودم پیام دادم بهش وبهش گفتم چطور میخوام برم وفقط یه ـ باشه می فرسته ـ خب باشه منم بهت حق میدم.

ـ اگر زنده برسم خوابگاه اتاقم رو عوض میکنم ترجیح می دم با یه عده غریبه باشم تا بایکی که این همه خوبی در حقش بکنم ولی مثل گربه کورِ باشه نمی بینه شایدهم نمی خواد.

ـ من زیاد از حد نشخوار فکری دارم،من زیاد از حد خودخوری دارم ،گاهی سرد میشم سردِ سرد گاهی دلم می سوزه هر وقت دلم سوخته بعداً چوبشو‌خودم خوردم:).

ـ سال اخر دبیرستان با دوستانم بهم زدم وقتی ماندم پشت کنکور ناراحت بودم قبل ترهم با بودنشان تنهایی را حس میکردم همان قبل تر ها که من درجمعشان نبودم خیلی وقت ها همان زمان ها جدایی را حس کردم،قبل ترش هم یک شخص خیلی عزیزی را از دست دادم اونم خودم یک جا به بعد بریدم ارتباط را وقتی آمدم خوابگاه زخم خورده بودم هنوز هم این زخم التیام نیافته است بیشتر وبیشتر زخم خورده است که التیام نگرفته است.

ـ وقتی رسیدم با «ث» آشنا شدم دونه دونه با اتاق بغلی هم آشنا شدیم باهم ولی با «ث» خیلی صمیمی تر بودم بهم گفت اون روز اول که دیدمت گفتم ـ چرا انقدر این دختر سرد وبی روحِ چرا هرچه میگم چندان تمایل نداره میگم بیاباهم اتاق بگیریم میگه ببینم اگر شد باشه ـ اره من باز تلاش کردم با وجود از دست دادن آدمها ودوستانی با عمر بالای دوستی بازهم بسازم اما این بارهم نشد.

ـ با «ر» هم دوست داشتم،اما میدانی من دایره ارتباطاتم را محدود نگه داشتم پشیمون هم نیستم من از ارتباطات صمیمی خوشم نمی آید حال همین تلاش نصف ونیمه هم داره پایان پیدا میکنه آدمهایی که من پیدا میکنم در تضاد من هستند،بعد از مدتی وقتی روی خودشان را نشان می دهند دقیقا همان زمان که از ایده آل ها خارج میشوند آن زمان که خودِ خودِ واقعیشان هستند چیزهایی می بینم که پشیمان میشوم آری پشیمان تر از قبل هم میشوم.

ـ حال واقعاً دگر توان ندارم مادام آدمها از زندگی ام رفته اند.چه با بهانه وچه بی بهانه شاید اصلاً این به خاطر نوع فکر ورفتار من باشه ولی حداقل احترام واجبه دیگه نه؟ توهین وفحش وبالابردن صدا هم یه توهین محسووب میشه دیگه؟ توهین از این برداشت که من اصلاً اهمیتی برایت قائل نیستم تو انقدر برایم بی ارزشی که هرجور که بخواهم می تونم رفتار کنم.

ـ می دانم که هر رابطه ۵۰به ۵۰است ولی اگر ۵۰درصد من خطاکار باشم او ۵۰درصد باقی را قبول نمی کند نمی دانم نمی خواهم ادامه بدهم همین دیگر نمی خواهم با «ث» ارتباطی داشته باشم من صبر میکنم ولی زمانی که بخوام رها کنم راحت رها میکنم،شاید بعداً چندین ماه طول بکشه که این زخم خوب بشه ولی زود رها میکنم خیلی زود.

گفته بودی دنیا قشنگه.

ـ از این مردایی که با بچه هاشون چه دختر چه پسر خوب رفتار می کنن خیلی خوشم میاد اصلا وقتی بیرونم ومیبینم یه دختربچه یا پسر بچه بغله باباشه وباهاش حرف میزنه وباهم رابطهٔ خوبی دارن وخیلی گوگولی به نظر می رسن ذوقشون میکنم:).

ـ چرا من یهو بهضی آدمها رو تو زندگیم انقدر مهم میکنم؟ اونقدر که باید واقعا ارزش ندارند اینو خیلی وقته فهمیدم وقتی ایندفعه داشتم برمیگشتم وقتی چندماهه پیش یک استان دیگه بودم اینا همه بهم فهمونده خودم باشم بسه واقعا بسه.

ـ به فکر ریواچ‌کردن عزیزترینم بودم،ولی فعلاً این کارو نکردم بسته شبانه ام ۱به بعد ومنم دارم خودم رو آماده میکنم برای کلاس های ۸صبح وخواب رو تنظیم میکنم.

ـ یکشنبه باید سرکلاس حاضر بشم ومن واقعا الان درک میکنم که می گفتن ما حوصله نداریم بریم دانشگاه یا همکلاسیامونو ببینیم الان می فهمم من واقعا دیگه هیچی از اون شهر رو دوست ندارم نه اینجا هم کاری ندارم عملاً زندگی صفر شده نمی دانم.

ـ امروز ویدیو درمورد اون قتل خواننده یا بازیگر چینی رو دیدم از طرفی درمورد D4vdفیلم دیدم وبازهم بیشتر از قبل حس میشه که دنیا دیگه روی قشنگی نداره جهان بهم ریخته برپای ظلم وبی عدالتی وبی رحمی داره می چرخه میگفتن ظلم پایدار نیست ولی الان اوضاع به صورت جهانی خوب نیست اصلا.

تو در توی شخصیتی.

ـ فهمیدن بعضی بعد های شخصیتی آدمها جوری می تونه از دلت طرف رو بندازه بیرون که حتیٰ خودتم باورت نشه که این همون آدم بوده.

نامهٔ باز نشده.

ـ دیشب در لابه لای نوسان حالم به این فکر کردم باید در دفترچه قرمز بنویسم،قرمز یک دفترچه کوچک تر از حتیٰ A5است که مشکلات ریشه دار تر را می نویسم خیلی عمیق شکننده وزخم های روحم.

ـ ۱۵صفحه نوشتم،اول سوال وجواب نوشتم وبعد هرچه خواستم وهیچ وقت بازگو نمی کردم نوشتم انگار نامه ای می نوشتم که هیچ گاه خوانده نمی شود یا به مقصد نمی رسدیا در راه گم میشود یا درلابه لا بسته ها فراموش می شود ومخاطبم قرار نبود بداند روزی جهان در صبح یا حتیٰ ظهر ساعتها فکر کرده است نوشته است وبه دستش نرسیده است.

ـ عصر رفتم بیرون،انگار اسیر شده بودم هرگاه بیش از اندازه در جایی بمانم وفکر کنم تهش به همین نشخوار ها می رسم نشخوارهایی که در سرم جنگ درست می کنند وتمامی ندارند وقتی میروم بیرون تازه متوجه دنیای واقعی میشوم تازه می فهمم به جز آدمهای درحال جنگ ذهنم دنیایی واقعی ترهم وجود دارد.

ـ قلبم این بار متعلق به خودم است وقف خودم ذهنم پاره پاره به این سو وآن سو همچون تخته ایی بر روی دریا نخواهد رفت یعنی امیدوارم نرود یعنی باید نرود.این بار خودم هستم مقصد ومبدأ یکی خواهد بود.

ـ دنیای خوب وایده آل قبل از کرونا بود از ۴۰۰همه چیز عوض شد همه چیزتلخ وسرد ویبس وبی روح شده درست مثل غذای بدون ادویه زن اگر زنده باشد حالش خوب باشد زندگی اش خانه اش وسایلش خودشان با بی زبانی اعلام می کنند شوق زندگی را از خانه اش می شود گرفت عطر زندگی را از غذایش می توان بو کرد اما اگر خوب نباشد وای به حال آن خانه واهالی اش غذا هیچ رنگ ولعاب وبویی نخواهد داشت،خانه دیگر خانه نخواهد بود ماتمکده می شود همه چیزرا می شود فهمید حتیٰ همان درد بی صدای قلب ودل او.

ـ آهنگها حذف شدند،چاووشی،مهیار،قربانی تمام شد به جای او می خواهم پادکست هارا گوش بدهم،کتاب صوتی نصف ونیمهٔ روح نوازم را گوش دهم،جلسه های تدریس را گوش دهم ویادم باشد که من هنوز زنده هستم چون باید باشم واین پایان من نبوده است.شاید پایان آن جنگ وسرباز های در ذهنم واسیر جنگی ۶ساله بوده است شاید آن اسیر باید رها شود برود برود هرجا که می خواهد دگر زندان وزندانبانی حاضر به نگهداری اش نیست وقتش رسیده که اوهم مثل دیگران زندگی کند

تو همه جا هستی اگر خودت بخواهی.

ـ درست وقتی شب قبلش گفتم بهت خدایا یه کاری کن این دوتا آدم مثل میخ نرن روی مخ من بتونم اینو درخودم حل کنم که تمام بشوند درست همون روز باید عصر وقتی تلویزیون رو روشن میکنم فیلمی که بازی کرده بیاد؟ بعد میگم اوکی اون قسمت وتیکه ایی که اون هست رد شده ولش کن یهو تموم میشه میره روی تیتراژ اسمش میاد جلو چشمم دقیقاً بامن چیکار میکنی؟ دقیقا نمی فهمم اونم منی که از وقتی دانشجو شدم دیگه خیلی عادت به تلویزیون ندارم واز برنامه هاش خبر ندارم صاف همون سریال شوخیت گرفته باهام؟⁦(⁠눈⁠‸⁠눈⁠)⁩. شاید من زیاد جدی گرفتم آره شاید.

ـ فرقی نمی کند،زبان می خوانم فیلم پیشنهادیه تودرمیاد،درس می خوانم همان قسمت پرخاشگری وجنایت وقتل است،آهنگ گوش می دهم همان خواننده ای میشود که ازش گفتی،راه میرم یهو صدات رو میشنوم،می خوابم میای به خوابم،صدات تو گوشمه اصلاً قرار نبود اینطوری بشه که اصلا فکرشم نمی کردم زیادی تاثیر گذاشتی! من چی؟ من مطمئنم هیچ تاثیری نذاشتم:) همیشه همینه روی هیچ آدمی تاثیر نمیگذارم فقط تک تک شما می رید تو عمق مخیله ام ولی خودم هیچ جا جایی ندارم شاید همین منو داره دق میده یک روز آخر منو میکشه می دونم خودم.

ـ اگر قرار بود منم تو خاطر کسی باشم الان وضعم این نبود:)خیلی زیادی قشنگه اصلا اگه اینطور نبود که اینطوری نمیشد که اصلا از اول زندگیم اینطوری نمیشد من شانس ندارم نه تو انتخاب آدمها هم شانس ندارم دیگه نمی تونم به خودم شانس بدم به معنای واقعی ـ خریت هایی کرده ام که خود خر حاضر نیست انجام بده ـ بسه بسه.

ـ از خودم می ترسم فقط خودم می دونم چرا,من خیلی راحت آدمهارو از زندگیم حذف میکنم تو زندگی واقعی ام نیستند اما تو نمی دانی من چه سال هایی با خیالاتم وذهنم وبا چند نفر زندگی کردم گاهی از خودم وحشت میکنم چون خیلی فاصله دوست داشتن آدمها ونفرت وکینه ازشون برام کمه به شدت هیچ کس را دوست ندارم حتیٰ انگار خودم را اما در ذهنم زنده اید نفس می کشید هر روز زنده تر از دیروز!

ـ انگار از روزی که اومدم روان شناسی،اطرافیانم با کلمه روان تازه آشنا شدند تا یک تلاطم،فروپاشی روحی،نوسان می بینن از واژه ـ روانی وروان ـ استفاده می کنند این درحالیه که خانوادمم همینه وضعش من کجا ضمانت دادم که باید همیشه حالم خوب باشه؟

ـ جهان,بیا مگه خونه چه خبره که وقتی خوابگاهی انقدر پژمرده وافسرده ای؟ الان خونه چی داری مگه؟ غیر از این که همین افکار به مراتب طغیان آورتر واسترسی تر بهت حمله می کنند؟

ـ چرا دروغ از تلاطم وآشوب ذهنم خسته ام از این چرخهٔ فکری خسته ام از اینکه دوستشان داشتم خسته ام از اینکه اومدم یه تغییر بدم ونشد خستم این من از ذهنش دیگه خسته شده دقیقاً این زمانی که دیگه هیچ کس به هیچ کس فکر نمی کنه من مدام دارم نشخوار رو تکرار می کنم بسه این چرخه عینهو وسواس شده اره مثل همون وسواسیتی که داری مثل تمام زخم های دیگه.

ـ مشکل اونجاست که می دونم زخمم کجاست ولی بهش وابسته شدم نمی تونم از دستش بدم این بار به زخمم خو کردم می ترسم اگه از دستش بدم جهانی باقی نباشه واین درحالتیه که اگر یک گلوله می خورد به مغزم به ولله که راحت تر از این جنگ بودم.

ـ این هفته یه برنامه ای تو ذهنم هست احتمال ۹۰درصد انجامش می دهم مدیتیشن روهم باز وباز شروع میکنم،یعنی باید بنویسم سؤال بپرسم واشکافی کنم غرق بشم در درونم،بعد مدیتیشن کنم،وبعد یک مدت آهنگ رو حذف کنم آهنگها حالم را تشدید می کنند هرچند این چند روز بدون ایرپاد تازه بیشتر دیوانه ام کرده بود به مانند معتادی بودم که موادش را بهش نمی دهند آری رابطهٔ من وآهنگ به مانند معتاد ومواد است الخصوص جناب چاووشی وصدایش.

ـ خودم بیش از هرکسی به خودم آسیب می زنم،من میدانم آنکه مراعذاب می دهد خودم است نه غریبه . .

یادآوری هرآنچه می رود گذرا وتغییر دهنده است.

می خواهم پرونده ترم دوم را با متنی طولانی از تمام وقایع تمام کنم.!

ـ جوری برایم ترم شروع شده بود درگیر یک ناکامی ودرماندگی آموخته شده بودم من چندان حالم خوب نبود ناامید،خسته،عصبی بودم وفقط میدانستم آنچه که من می خواهم نیست نه.

ـ اما از یک جا به بعد شاید از زمانی که وارد سال جدید شدیم،پیاده روی شروع کردم مدیتیشن کردم کتاب خواندم زبان خواندم وحالم بهتر شده بود اره داشتم خودم را به دیسپلین عادت می دادم شاید سخت اما قشنگ بود.

ـ از یک جا به بعد باز دچار اشتباه شدم درگیر شدم واشتباه کردم در تعطیلات عید هنوز دروس تدریس نشده بود احساس هنوز تکلیفش مشخص نبود ومن اشتباه را آنجایی کردم که خودم شروع نکردم در نظر نگرفتم که اگر استادی درسی را شروع نکرده است مهم نیست من باید شروع کنم.

ـ اما نقطهٔ قوت این ترم جزوه نویسی ام بود،از جایی به بعد نشخوارهای فکری ام سرکلاس نمی گذاشتند صدای استاد را بشنوم جهانی درسرم درحال جنگ وجدال بود که جهان واقعی را نمی فهمیدم آن زمان شروع به نوشتن کردم بله نوشتم وچشم باز کردم دیدم برای هردرسی جزوه ام جلویم باز است حتیٰ شده یک سطر اما من از آن روز به اندازه یک خط هم نوشته دارم.

ـ درگیر دراما،مشکلات کلاس شدم مدام عصبی شدم حرص خوردم وهیجانی شدم ولی کنترل شد تمام شد.

ـ خوابگاه جای بهتری شده بود قابل تحمل تر شده بود

ـ امتحان اولم عالی بود،اما همه چیز باجنگ عوض شد تمام خوانده هایم تمام آمادگی ام برای امتحان پوچ شد صبر کردم از ۲۵تیر کمی تاحدی خواندم اما اکنون فکر میکنم فقط خوانده ام که خوانده باشم وفایده نداشته است.

ـ امتحانات شهریور چندان جالب نبود،ذهنم باز یاری نکرد معدلم پایین آمد حالم خوب نبود،بازهم گیردادم به دنیای ذهنم ودرونش احازه جولان دادم به جنگ سرم درست زمانی که باید ارامش می داشت ارامش نداشت:).

ـ گذشت ولی فهمیدم اشتباه زمانی بود که وقتی شرایط را دیدم به خودم اعتماد نکردم تکیه نکردم بیخیالی در پیش گرفتم در صورتی که نباید اینگونه می شد.

ـ تجربه های زیادی را پرسیدم ودیدم و حالا برای ترم سوم اشتباهات ترم اول وترم‌دوم را دارم،این بار دستم خالی نیست اما به خودم حق می دهم.

ـ البته که نقطه قوت هم کم نداشته ام من خیلی تغییر کرده ام،صبور شده ام،شجاع شدم اما این من حالا وسالیان زیاد ودیگری مدام درحال آموختن است.

ـ اما این چندین ماهه نتوانستم دیگر ارتباط خیلی برقرار کنم در جمع های خوابگاهی بودم،درشب نشینی ها بودم اما ذهنم در کتاب های کامو‌ وداستایفسکی می چرخید وهم چنین فکر به اینکه فردا ۸صبح کلاس دارم وفکر به اینکه ترجیح می دهم بلاگفا بنویسم ولی چندان حرف دیگران را گوش ندهم.

ـ هنوز هم بچه ها می گویند تو مدام می گویی ـ کار داری ـ کدام کار؟ من هم این بار لبخند میزنم وباز می گویم آره کار دارم.

ـ وقت حرف زدن ندارم خوشم نمی آید هم وایب نیستیم،از جمع ها از حرف ها اکت ها خوشم نمی آید ترجیح می دهم غروب را تماشاکنم،پیاده روی بروم،پادکست گوش بدم،کتاب بخوانم،بامامان حرف بزن،وراه بروم.:).

ـ ممنونم که ادامه دادی ملک جهان:).عالی بودی دختر براوو🤍.

شروعی از ترم سوم.

ـ امروز انتخاب واحد یه تغییر بسیارجالبی داشت :).هرکس یک زمان بندی خاص داشت برای وارد شدن وانتخاب کردن من ۸:۳۰باید انتخاب واحد می کردم صبح برای بار چندم وقتی عمومی های انتخابیمو نگاه کردم دیدم اگه بتونم دوتاشون رو بگیرم تو یک روز میشه وپشت سرهم واینطوری یک روزم صرف عمومی میشم ومجبورم برم دانشگاه حقیقتاً چون این انتخابی ها از اساتید خوبی بودن گمان نکردم خالی باشن پس چندتا انتخاب داشتم که هرکدوم شد رو انتخاب کنم.

ـ وقتی وارد سایت شدم،وکدهارو زدم نمی اورد بعد فهمیدم باید کیبوردمو انگلیسی میکردم⁦ರ⁠_⁠ರ⁩باکلی استرس ودعا بالاخره شکارشون کردم دقیقاً همونی شد که می خواستم حالا البته هر دو در یک کلاس هستند اول اندیشه دارم بعد دانش خانواده فکر کردم شاید ۹:۳۰که اندیشه تمام بشه مجبور بشم دانشکده هم عوض کنم واز الهیات برم علوم پایه ای چیزی ولی حالا هردو افتاده کشاورزی تو یک کلاس:) امید به خدا.

ـ دوتا درس تخصصی ها رو نمیشد گرفت خطا میزد هنوز وهنوز هم درست نشده.

ـ این ترم۱۹واحد دارم،یکشنبه،دوشنبه،سه شنبه،چهارشنبه کلاس دارم البته با این تفاوت که یکشنبه ودوشنبه کل تایم کلاسم اکثراً ولی سه شنبه عمومی دارم چهارشنبه هم یک کلاس دارم.

ـ امیدوارم بتونم بعداً هم که رفتم یه اتاق خوب بگیرم ولی خب مدام نشخوار فکری دارم واین خوب نیست.

ـ مشخصاً از این ترم به بعد سخت تر خواهد شد یعنی شروعشه یادم باشه غر نزنم،صبور باشم وبه خودم حق بدم ودرک کنم سخته ولی باید بگذره اینم تموم میشه.

ـ معدل ترم دوم چندان خوب نیست یعنی من راضی نیستم چندان،نمی دانم از ترم قبل هم کمتر شده ۱۵.۱۵صدم شدم.⁦ತ⁠_⁠ತ⁩.اگر از ترم های اینده وبه خصوص ۵به بعد ۱۷به بالا نشم یکم واحد گرفتن برام دچار چالش میشه البته که سعی دارم عمومی هارو هرترم بردارم ولی هر ترم که میرم بالاتر تخصصی ها یکم سنگین تر میشه ومیشن سه واحد.این اولین ترمیه که یک تخصصی سه واحدی دارم.امید به خدا.

انتخاب واحد

ـ بالاخره چارت عمومی های این ترم اومد،نمی دونم چطور ولی به طرز ماهرانه ایی اکثر درسهایی که قصد دارم بردارم واساتید خوبی هستند با دروس تخصصیم تداخل دارند چقدر واقعا جالب⁦ಠ⁠_⁠ಠ⁩.

ـ یه چندتا درس نوشتم باید ببینم چیزی باقی می مونه که برداریم یانه،امیدوارم که بشه احتمالاً ۴واحد عمومی بردارم.هست تاببینم پرنشده باشن.

ـ ترم قبل هم همه چیز رو بررسی کرده بودم ولی اساتیدش چندان خوب نبودن این ترم استاد برام از همه چیز مهم تره من وقتی بررسی میکنم همه چیز رو بررسی میکنم ترم قبل رفیق شفیق میگفت این کدهایی که تو میگی ودرسهای انتخابیت تداخل داره ساعتعا باز بررسی کردم ودیدم مشکلی نیست من حتیٰ تمام تلاشم اینه تو یک روز دوبار نخوام امتحان بدم اما حالا این ترم یا باید باید عمومی ۸صبح بردارم اگر ظرفیت باشه،یا می تونم عمومی بردارم ساعت۱۱ولی تو یک روز دوتا امتحان داشته باشم.حالا هست تا از این چندتا انتخاب ببینم میشه دوتا شکار کرد یا نه.

ـ زبان نخواندم ودوست ندارم این چرخه بی نظم باشم سعی میکنم فردا بخوانم.