ر هم رفت.
ـ استاد آیین زندگی گفته بود سه فصل تستیه دوفصل تشریحی،یهو یک روز به امتحان گفت همه رو تشریحی وتستی بخوانید،خب من که از اول هفته امتحان داشتم وتازه از امتحان برگشته بودم که باید برای آیین زندگی می خوندم،من کتابمو قرض داده بودم به یکی قرار شد چند روزی که امتحان نداشت بخونه وروز امتحان تحویلم بده خب روز امتحان گفت بیا باهم درس بخونیم خب من بازهم قبول کردم خواندم و.. ولی این تجربه که کلا کتاب دست کسی دیگه نمی دم به یکی دیگه هم که امانت دادم برای یک ترم هنوز نداده به یکی دیگه که اومدم نصف قیمت بفروشم یک کتاب رو زرنگی بازی درآورد وحتیٰ می خواست پایین تر از اون بخره ومن ندادم.
ـ ترجیح می دم کتاب هامو ببرم کتابخانه دانشگاه اهدا کنم،حداقل می دونن که مؤظف هستند اونجا کتاب هارو تحویل بدن وخیلیی حس بهتری می گیرم حداقل حس میکنم بی فایده نیستند گوشه کمد منم خاک نمی خورن.
ـ سرکار علیه نمرات اعلام کرد وبله نظامی منو انداخته اونم با ۳/۵😂حقیقتا تعجب نکردم ترم قبل هم همون بود یک چند روز بگذره پاس میکنه.
ـ «ر» قراربود بره،ومن انقدری خسته بودم که حس نمی کردم بتونم برم بیرون باهاشون چون من امتحان داشتم اون یک روز زودتر امتحانشون رو تموم کرده بودند نه حوصله داشتم،نه اعصاب ونه کشش روحی که برم وباز «ث» بخواد سرم داد بزنه نرفتم بله نرفتم وخوابیدم.
ـ شب هم که برگشت ودیگه باباش اومد که بره خونه وبرای کنکور بخونه خداحافظی کردیم وتموم شد پرونده این رفاقت هم شاید تموم شد نمی دونم ولی نه اون خیلی احساسیه نه من وخب هردفعه بخواد کمکش می کنم اما نمی دونم ملاقات بعدی وجود داره یا نه.
ـ این اتاق خیلی عجیب بود آخرای ترم اول «میم س» رفت بعدش «م» ازدواج کرد بعد «ر» رفت برای کنکور بخونه «ث» هم درحال تلاش که برای بار سوم درخواست بده «ف» هم که مشخص نیست اونم احتمالا بره شاید هم نره این موندم باز ولی خب اتاق عجیبی بود.
ــ اوایل با «ر» خیلی دعوا داشتیم ولی حالا دیگه قلق همدیگه رو فهمیده بودیم ولی خب رفت این شبهای امتحان خیلی باهم حرف زدیم محوطه رو گز کردیم وحرف زدیم ونمی دونم برام عجیب بود ولی تموم شد حالا کل خوابگاه ومحوطه وصداش تو ذهنم وگوشمه،آدمها هیچوقت موندنی نیستند از زندگیم خیلی زودد میرن خیلی .
ـ «ث» برای بیرون نرفتن باهاشون خیلی بهم بی احترامی کرد منم بهش گفتم تو کسی نیستی که بخوام بهش جواب پس بدم که چرا نیومدم وحق هم نداری برای نیومدنم چیزی بگی اگر «ر» میگفت یک حرفی تهش اومد معذرت خواهی کردولی این بار اولش نیست می دونمم بار اخرش نیست
ـ تختم رو عوض کردم،تا خود صبح فیلم دیدم وحس رهایی داشتم حس تمام شدن امتحانابه همه چیز می ارزید