تو همه جا هستی اگر خودت بخواهی.
ـ درست وقتی شب قبلش گفتم بهت خدایا یه کاری کن این دوتا آدم مثل میخ نرن روی مخ من بتونم اینو درخودم حل کنم که تمام بشوند درست همون روز باید عصر وقتی تلویزیون رو روشن میکنم فیلمی که بازی کرده بیاد؟ بعد میگم اوکی اون قسمت وتیکه ایی که اون هست رد شده ولش کن یهو تموم میشه میره روی تیتراژ اسمش میاد جلو چشمم دقیقاً بامن چیکار میکنی؟ دقیقا نمی فهمم اونم منی که از وقتی دانشجو شدم دیگه خیلی عادت به تلویزیون ندارم واز برنامه هاش خبر ندارم صاف همون سریال شوخیت گرفته باهام؟(눈‸눈). شاید من زیاد جدی گرفتم آره شاید.
ـ فرقی نمی کند،زبان می خوانم فیلم پیشنهادیه تودرمیاد،درس می خوانم همان قسمت پرخاشگری وجنایت وقتل است،آهنگ گوش می دهم همان خواننده ای میشود که ازش گفتی،راه میرم یهو صدات رو میشنوم،می خوابم میای به خوابم،صدات تو گوشمه اصلاً قرار نبود اینطوری بشه که اصلا فکرشم نمی کردم زیادی تاثیر گذاشتی! من چی؟ من مطمئنم هیچ تاثیری نذاشتم:) همیشه همینه روی هیچ آدمی تاثیر نمیگذارم فقط تک تک شما می رید تو عمق مخیله ام ولی خودم هیچ جا جایی ندارم شاید همین منو داره دق میده یک روز آخر منو میکشه می دونم خودم.
ـ اگر قرار بود منم تو خاطر کسی باشم الان وضعم این نبود:)خیلی زیادی قشنگه اصلا اگه اینطور نبود که اینطوری نمیشد که اصلا از اول زندگیم اینطوری نمیشد من شانس ندارم نه تو انتخاب آدمها هم شانس ندارم دیگه نمی تونم به خودم شانس بدم به معنای واقعی ـ خریت هایی کرده ام که خود خر حاضر نیست انجام بده ـ بسه بسه.
ـ از خودم می ترسم فقط خودم می دونم چرا,من خیلی راحت آدمهارو از زندگیم حذف میکنم تو زندگی واقعی ام نیستند اما تو نمی دانی من چه سال هایی با خیالاتم وذهنم وبا چند نفر زندگی کردم گاهی از خودم وحشت میکنم چون خیلی فاصله دوست داشتن آدمها ونفرت وکینه ازشون برام کمه به شدت هیچ کس را دوست ندارم حتیٰ انگار خودم را اما در ذهنم زنده اید نفس می کشید هر روز زنده تر از دیروز!
ـ انگار از روزی که اومدم روان شناسی،اطرافیانم با کلمه روان تازه آشنا شدند تا یک تلاطم،فروپاشی روحی،نوسان می بینن از واژه ـ روانی وروان ـ استفاده می کنند این درحالیه که خانوادمم همینه وضعش من کجا ضمانت دادم که باید همیشه حالم خوب باشه؟
ـ جهان,بیا مگه خونه چه خبره که وقتی خوابگاهی انقدر پژمرده وافسرده ای؟ الان خونه چی داری مگه؟ غیر از این که همین افکار به مراتب طغیان آورتر واسترسی تر بهت حمله می کنند؟
ـ چرا دروغ از تلاطم وآشوب ذهنم خسته ام از این چرخهٔ فکری خسته ام از اینکه دوستشان داشتم خسته ام از اینکه اومدم یه تغییر بدم ونشد خستم این من از ذهنش دیگه خسته شده دقیقاً این زمانی که دیگه هیچ کس به هیچ کس فکر نمی کنه من مدام دارم نشخوار رو تکرار می کنم بسه این چرخه عینهو وسواس شده اره مثل همون وسواسیتی که داری مثل تمام زخم های دیگه.
ـ مشکل اونجاست که می دونم زخمم کجاست ولی بهش وابسته شدم نمی تونم از دستش بدم این بار به زخمم خو کردم می ترسم اگه از دستش بدم جهانی باقی نباشه واین درحالتیه که اگر یک گلوله می خورد به مغزم به ولله که راحت تر از این جنگ بودم.
ـ این هفته یه برنامه ای تو ذهنم هست احتمال ۹۰درصد انجامش می دهم مدیتیشن روهم باز وباز شروع میکنم،یعنی باید بنویسم سؤال بپرسم واشکافی کنم غرق بشم در درونم،بعد مدیتیشن کنم،وبعد یک مدت آهنگ رو حذف کنم آهنگها حالم را تشدید می کنند هرچند این چند روز بدون ایرپاد تازه بیشتر دیوانه ام کرده بود به مانند معتادی بودم که موادش را بهش نمی دهند آری رابطهٔ من وآهنگ به مانند معتاد ومواد است الخصوص جناب چاووشی وصدایش.
ـ خودم بیش از هرکسی به خودم آسیب می زنم،من میدانم آنکه مراعذاب می دهد خودم است نه غریبه . .