ـ من نمیدونم هرکی یه هدفی تو زندگیش داره چیزی هم که می خوام بنویسم قطعاً شامل همه نیست ولی باید اینو بنویسم چون باید بنویسم همین.
ـ من قطعاً اگر دارم درس میخونم،اگر رفتم دانشگاه،اگر دارم از خیلی تفریحات میزنم،اگر از خیلی خرید ها میزنم وفقط کتاب میخرم اگر دارم یه سری این کار هارو میکنم خب قطعاً دارم بهای یک هدف یا یه مسیری که تو ذهنمه رومیپردازم که الان نمیخوام بیانش کنم همین که تو ذهنمه وخیلی اطرافیان ناخوداگاه بهم یادآور میشن کافیه!.
ـ مهم نیست برام،ولی خب بدون درگیری ذهنی هم برامنیست اینکه من فقط خودم میدونم من خودمم که میدونم چه وضعیتی دارم وتو چه وضعیتی زندگی میکنم خداراشاکرم بابت همین نقطه.
ـ ولی قطعا زندگی من حسرت نداره،دارم میبینم که یه سری هاشون حسرت میخورند درحالی که واقعا خب هرکس دارایی هایی که داره متفاوته وداره برای یه چیزی میجنگه نمیفهمم من رقابت نمیکنم باکسی من همیشه خودم باخودم بودم کسی هم الگو نزاشتم برای خودم کسی رو در حد خودم ندیدم که بخوام با اون رقابت کنم.
ـ بعد ولی دقیقا زل میزنند توچشمای من واز موقعیت مشابه من میگویند وسردرگمی هایی که دارند خب من قطعاً از رنجش حال واحوال آنهاخبر ندارم ولی کاش خیلی چیزا رو می دیدن که شاید دقیقا من دارم برای چیزایی میجنگم که تو،تو مشتت داری بهش دسترسی داری ولی نمی فهمی.نه من حتی اگه الان اینجا بخوام همنمی تونم بنویسم چون ساعتها باید لایه به لایه منظور وقصد وذهنمو باز کنم که نه حوصله دارمونه توان.
ـ فقط اینکهکاش هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچکس نخواد جای کسی باشه،یا نخواد جلوی روی شما با شما رقابت کنه،یا نخواد خودشو مقایسه کنه وحسرت بخوره.
ـ زندگیتو کن بچسب بهش زندگی من خبری نیست،هیچ زندگی هیچخبری نیست
ـ هیچ وقت اون درد هایی که کشیدم اون مسیری که اومدم تا اینجا رو ندیدن دیگه هم نمی بینند نخواهند هم دید اونا فقط یه نتیجه رو می بینند منم نشونشون میدم با کمال میل چون تو این مورد باهم تفاهم داریم منتهیٰ هیچوقت عمق ماجرا رو نمی فهمند بهای پرداخته شده رو نه می فهمند ونه درک خواهند کرد.
ـ نمی فهمند بهاش خیلی سنگین تر از چیزیه که تصور خواهند کرد ماحرا برمیگرده به همون متنی که خوندم ویه چیزی هم تو همین پست ها نوشتم برمیگرده به ایده آل ذهن آدمها و واقعیت زندگی که تو میشی ایده آلشون و واقعیت زندگی خودشونه بابا یکم هم زندگی خودتو ببین.
ـ تاکجا میخوای ادامه بدی؟ من از همه دست کشیدم همه رو رها کردم حتیٰ امروز داشتم فکر میکردم من از خانوادمم دست کشیدم من عملاً دارم جدای اونا زندگی کردن رو یاد میگیرم تا روزی برسم به اون نقطه.
ـ مدام این چند روزی که یهچند نفر آدم دیدم در برخورد با من واینکه رفتم دانشگاه را دور از واژه ′غریب′استفاده میکردن غریب چی؟ـ وقتی حتیٰ تو شهر خودم بیشتر این کلمه رو حس کردم؟مگه آدم کیو داره اصلاً؟ـ مونده همین خانواده برام بی اغراق!.من دیگه به چشمای خودمم اطمینان ندارم.ولی خوبه غریب غریب کلمه قشنگیه.
ـ برابر پارسیش میشه؛ دورافتاده،دور از زادگاه،دور از کاشانه.آره شاید اینا باشم اما اگر خانه واقعاً خانه باشه،نه خانه قلب آدماییه که از ته دلشون انتظار منو میکشند ماباقی اضافیاته!.
ـ ولی گاهی وقتی میرم بیرون عمیقاً فکر میکنم میبینم نه خوبه بهت افتخار میکنم دمت گرم شجاع تو بودی هرکی هرچی میخواد بگه.
ـ میگذره من میدونم این روزا میگذره،ایندفعه باور قلبی دارم بهش میبینمش خیلی وقته دیگه تصور نیست یکتصویر واقعیه فقط یکم فاصله دارم،دارم برای همون میجنگم صبر کن!.
ـ برو روی دور کارهایی که دوست نداری مدام انجامشون بدی ولی باید انجام بدی این میشه دیسیپلین!