هیجانات،چیزی که باید بدانی.

ـ 40روزه سعی کردم هر روز بنویسم حتیٰ روزهایی که هیچی به ذهنم نمی رسید نوشتم.حالا اما یک دوروز دیگه که رسیدم دانشگاه ویکم از این روزمرگی اومدم بیرون باید سعی کنم نوشتن ابرازی رو تمرین کنم.

ـ به این روش،که روزمره نویسی نشه بلکه به احساتم،وجزئیات بیشتر وبیشتر توجه کنم.بها دادن به اینکه در طول روز چه اتفاقاتی می افته خوبه؛اما فهمیدن اینکه در تقابل اون اتفاق چه احساسی خواهم داشت بیشتر وبیشتر می تونه بهم کمک کنه.بیشتر وبیشتر می تونه منو به شناخت خودم برسونه.

گفته میشود که زندگی همیشه در جریان است.

آری،کسی جز خودتان شما را نجات نخواهد داد

ـ چند وقت پیش که خوابگاه بودم هر روز پیاده رویم ترک نشد والان کلا حذف شده خب واقعا غمگینم که نشد ادامه بدم ولی شرایط اینجا با خوابگاه فرق میکنه .

ـ دیگه اکثر بچه ها می دونستند که من چه ساعتی میرم وهر روز می رفتم از یه جا به بعد وقتی شنیدم که - وای تو چقدر انرژی داری که بعد کلاس میری میدویی - یکم تردید منو گرفت که خب ساعتش رو عوض کن بهتره یه موقع هایی باشه که کمی خلوت تر باشه.

ـ دقیقا می دونی با اون دو داشتم چه چیزی رو به خودم یاد میدادم؟ ـ دیسیپلین رو آره داشتم به خودم یاد میدادم ببین هر روز تحت هر شرایطی من اینو تنها نمی زارم من بودم ویک مسیر چندباری بچه ها با من اومدن وخواستن باهم بدوییم وقبول کردم ولی ولی هیچ وقت ادامه ندادن،مشکل همینه اکثراً تدوام رو استمرار رو ندارن.

ـ اما من به یک نتیجه ایی رسیدم کسی که به نقطه ایی برسه که بفهمه هیچ کس به جز خودش نجاتش نمیده،وکسی جز خودش نمی تونه نظم رو بهش بده اصلاً دیسیپلین معنا پیدا می کنه براش. ضرورت ونیاز کار را بدون وسعی کن انجامش بدی،البته بدون توجه به اینکه چقدر امروز انرژی نداری،حال نداری،وحوصله نداری اتفاقاً نباید گره بزنی به حالت باید ادامش بدی ذهن باید یادبگیره که تحت هر شرایطی ادامه بده.

ـ اتفاقاً روزهایی که عصبی بودم،خشمگین بودم،پر از حرف ها ونشخوار ها بودم بیشتر وبیشتر می دویدم وبعد مدیتیشن انجام میدادم وحالم بهتر میشد آری،کسی جز خودتون شما را نجات نخواهد داد.

ـ بعد که جنگ باعث وقفه ایی در امتحانات شد،سعی کردم روزها در حد چند ساعت مطالعه کنم،کتاب خواندم،نشریه خواندم،درس خواندم از آمار تا فیزیو،احساس ومعرفت وبازهم به خودم فهماندم که -تنهامسیرمن از همین راه انجام خواهد شد-.

ـ حالا اما فارغ از این موضوعات،طرز فکری که دارم نتیجه اتفاقات سخت گذشته است،حال که رد شدم وگذر کردم از اهمیت وضرورت اتفاق افتادنشان میفهمم.:).

ـ حال واقعاً انتظار دارم از خودم بهتر از دیروزوامروز ادامه بده،باهمان طرز فکری که فکر میکند که همین فعلاً بهترین است.شکر

مأمن آرامش من تکرار وتکرار مداوام ه

ـ انقدر اوضاع می تونه وخیم تر بشه،انقدر می تونه اعصاب وروانم داغون باشه که فقط برای نجات فقط برای نشنیدن،فقط برای اینکه نشخوار نداشته باشم،فقط برای اینکه سرم به چیز دیگه ای بند باشه بازم درس می خونم دقیقاً راه کاری که چند سال پیش انجام دادم.

ـ حالا اما تنها راه،مسیر،هدف،ارامش،اضطراب همه چیزم گره خورده به همین کتاب ها،مأمن امن شدن ؛میخوای هر روز سراغشون نرم؟وعادت نکنم بهشون؟نه هرگز چنین چیزی نمیشه ادامه پیدا میکنه.

ـ چون فعلا تنها راه حل من همینه،دیگه‌چاره ای نیست،فقط اگر روزی برسه ومن از آناتومی مغز سردرد بیارم وبفهمم چی به چیه اون روز عید منه،برامم فرق نمی کنه الان تو بهترین سه ماه سالیم،یا زمستونیم،یا پاییز دیگه برام فرقی نداره.

ـ دیگه آدمها هم برایم فرقی ندارند،هستند،نیستند،دعوا شده هرچی فقط می دونم همه چیز وابسته به استمرار مداوم است استمرار واستمرار.

ـ وقتی می دونی یه مسیر منتظرته برو شک نکن،اگر اشتباه کنی راه درست رو پیدا میکنی اگر درست بری هم که مؤفق تر از قبل میشی.

شروع از یک .

به این فکر میکنم که باید چه کرد ؟
بعد به این فکر میکنم این دست روی دست گذاشتن تو به درد نمی خوره
گوربابای تمام فکر ها ونشخوارهای فکری که داری باید سعی کنی به یک هدف فکر کنی وبعد به کوچکتر وکوچکتر کردن اون هدف فکر کنی و شروع کنی قدم به قدم راه بری تلاش کنی وکم‌ نیاری تو می دونی چی میخوای میدونی باید چیکار کنی فقط کافیه تعلل تو کنار بزاری وجلو بری وخودت رو به جلو ببری به خودت برسی گفتم بهت گفتم که به این فکر کن که کارشناسیت دوره اییه که باید به خودت برسی به رشد خودت وتوسعه خودت هر روز درحال پیشرفت اگر هیچ‌چیز این دنیا قشنگ نیست نباشه تو برو جلو چقدر مگر اهمیت داره؟ چند درصد باید اهمیت بدی؟ از یک جا باید شروع کنی اره .

آنالیز پیاده روی

ـ یک ماه گذشت از روزی که پیاده روی رو شروع کردم بود روزایی که نتونم کامل انجام بدم ولی هر طوری که شد هر روز انجام دادم حتیٰ کم حتیٰ بادرد به غیر از دوروز که خیلی حالم بد بود که حتیٰ دانشگاه هم نرفتم اون روزا.

ـ مدیتیشن هم گاهی انجام دادم وتأثیر؟ـ فرای تصور بود نه اینکه دیگه فکر نکنم واین چرخه متوقف بشه نه بلکه فقط تا حدی تاحدی آروم تر شده

ـ از شب های روشن گذشتم دیدن دختر صددرصد دلخواه هم خوندنم انسان در جست وجوی معنا هم تموم شد:) به همین راحتی.

just do it

امروز یه شیوه جدید برای پیاده رویم اجرا کردم ذهنم از فکر زیاد از نشخوار زیاد درسرحد مرگ بود ویس مدیتیشن رو گذاشتم وسعی کردم ذهنمو متمرکز کنم وبعد دیدم بازهم نمیشه شروع کردم به انگلیسی فکر کردن وبعد انگلیسی حرف زدن وفقط وفقط مثبت تأثیر زیادی داشت:).

مدیتیشن انجام بده.

ـ میخوای صبور باشی،ذهنت از امواج فکر خالی بشه،ساکت شدن افکارت رو بفهمی وحس کنی میخوای آسون تر بگذری از همه چیز مدیتیشن ،وای که چقدر تاثیر گذاره.

ـ امروز دقیقا وقتی بلند بلند سرم داد کشید فقط چشمام رو بستم ونفس عمیق کشیدم وهیچ چیز نگفتم این پیشرفت بزرگی محسوب میشه برای منی که اکثر مواقع عصبی میشدم:).

ـ پاک کن همه چیز رو از ذهنت.

صرف زمان بدون اتلاف وقت

ـ اوایلی که اومدم خوابگاه مدام درحال غر زدن بودم که نمی رسم به کارهام ونمیشه وخوابگاه دیگه چقدر مزخرف بعد از گذروندن یک ترم کامل الان دارم میفهمم که باید چیکار کنم.

ـ الان یادگرفتم یعنی دارم یاد میگیرم ولی کافیه فقط تو یکم رک باشی وبرات دیسیپلین مهم تر از یه سری کارها باشه وخستگی وامروز نمی شه والان نمی شه وبهونه های مزخرف رو نداشته باشی تا بتونی انجام بدی.

ـ امروزبعد کلاس عصر بی وقفه به کارهام رسیدم وتونستم ولی الان درمرز غش کردن هستم.خسته ولی خب راضی ام:).

ـ سختی ها چالش ها تورو میسازه

ـ از شنبه مدیتیشن شروع کردم وخب ورزش ومدیتیشن داره تاثیراتش رو بهم نشون میده.

ـ دارم تلاش میکنم وامیدوارم که بتونم بگذرونم.

با کتاب ها میشه زندگی کرد

ـ هوای بهاری،کلاس کم،درگیری ذهنی،وقت آزاد،ناهار سلف.همه ایننا باهم بیشتر مشتاق میشم برم کتابخونه.

ـ بتونم این ترم رو پیش خوانی داشته باشم ومادام کتابخونه باشم می تونم به خودم افتخار کنم :).

ـ چنان ذهنمو درگیر برنامه میکنم که ماباقی برام پوچ وتوخالی باشند.

همه جا سبز شده

ـ تقریباً دوروز داشتم ویدیو درمورد برنامه ریزی می دیدم وطبق اینکه قبلاً هم چنین محتوایی را دیده بودم به یک ذهنیت اصلی رسیدم وفقط مینویسم اینجا.

ـ شاید شروع جدی تر الان باشه چون تقریباً سه هفته آزمایش وخطا داشتم وشاید ایندفعه اصلاح شده باشه.

ـ میخوام فصلی برنامه ریزی کنم،که میشه سه ماه واین زمان خوبیه.

ـ حداقلش اینه که ۳ماه به این شکل زندگی کنم اگر بد بود دیگه ادامه ندم که میدونم بد نیست ولی اینو می نویسم که به ذهن بزرگم بفهمونم عزیز شما ۳ماه نزن زیر همه چیز فقط قدم به قدم باهام راه بیا.

خودت رو گم نکن.

ـ میخوام به خودم یه قول بدم دقیقا امشب خودم با خودم قول میبندم زمان زیادی صرف آدمهایی شد که تو قلبم بودند شاید همونایی که دریچه قلبمو براشون باز کرده بودم مهم ترین هام بودند برام ارزشمند بودندد اما خیلی گذشته بهای زیادی پرداخته ام.

ـ میخوام یه مدت خودم باشم،خودم کنار خودم میخوام خودمو بشناسم مطلقاً نباید چیزی جز خودت نباید توانایی دگرگونی تو را داشته باشه.

ـ میخوام ایندفعه به جای زمان صرف کردن برای دیگران فقط به خودت برس،به ورزشت،زبانت،کتابات،درسات،هدفهات

ـ باید خودم از خودم خواهش کنه که تا چند وقت به فکر اطرافیانت نباش ناراحت هستند بزار باشند خوشحال هستند بزار باشند عصبی،پرخاشگر،مهربون،پراز مشکل آنها تو نیستند که بخواهی طبق اصول تو‌جلو بروند اصلا بگذار تجربه کنند بزار درد را ببینند لمس کنند واین بشه تجربه براشون کی موقعه ای که درحال مرگ بودی بهت نکاه انداخت؟ ـ بزار اوناهم خودشون تجربه کنند

ـ می دونم میخوای از ته جونت کمکشون کنی ولی شاید گاهی کمکت رها کردن مشکلات آنهاست به خودت برس خب؟ تو خودت داری از هم میپاشی لطفاً خودت رو بچسب کنار بیا خوب باش امیدتو ببر بالا خودتو بشناس فعلاً خودت باید اولویت باشی.

ـ خواهش میکنم خب؟ یکماه دیگه از نتیجه می نویسم میخوام کم حرف تر،بیخیال تر،وارام تر شوم وشاید کمی سرد وبه خودم برسم بسه من خودمو اگه از این باتلاق نمشم بیرون شاید هیچ وقت پیدا نشم وگم بشم شاید باید قبل از گم شدن خودم خودم رو پیدا کنم.

ـ خب؟🫵🏻.

روز سوم غریب زیبا بود

ـ خوشحالم،روی صبور بودنم دارم بیشتر کار میکنم،دارم یه نظمی رو شروع میکنم یه سری عادت هارو دارم حذف میکنم،خودمو مجبور به یه سری کارها میکنم،کتاب میخونم،ورزش میکنم،می نویسم،آرام تر شدم.

ـ دارم میرم به سمت همون مسیر وخوشحالم،ولی این مسیر کمی تا حد زیادی رک بودن،نه گفتن،پایبند بودن،تعهد،ورد شدن،وبی اهمیت نشخوار رو میطلبه.

خیلی محکم وراسخ بگو نه!.

ـ همه چیز اوکی شده به جز تایم خواب،خواب،خواب. ـ یکم‌ تعهد بیشتر،احترام بیشتر،یکم بی اهمیتی،یکم رک بودن بیشتر میطلبه!

رعد وبرق های طوفانی رو رد کردیم

ـ خب در راستای اینکه امروز شد اولین روز رفتن به مسیری که میخواستم.

ـ شاید قبلاً خیلی بلند تر اعلام میکردم که چی میخوام ولی الان تو ذهنم واین صفحه هست نیازی به بازگو بیشتر ندارم.

ـ همه چیز تکرار کننده بگذره هم رو دور تکرار خوب بره بازم خوبه خیلی هم خوبه!

فراموش نکن

هروقت یک هفته بدون نقص وبا برنامه کامل پیش رفت هفته بعد کلا هیچی جلو نمیره ولی اینطورهم نباید بشه.

خودت نور را پیدا کن

ـ مادرگرام هر موقع ساده لوح بازی در میوردم وخر میشدم یا یه چیزی که می گفتم که نباید میگفتم بهم میگفت فلان شخصیت کارتونی شدی؟ این شد کد من خودم برای خودم.

ـ ولی بیش از ایناها دلم می سوزه دست خودم نیست،گاهی نمیخوام چیزی که من تجربه کردم حتیٰ دشمنم تجربه کنه وممکنه ساعت ها حرف بزنم،ساعت ها منطقی استدلال بیارم طرف روبه رو من هم سر تکون بده بعد بگه خوبه که هستی بعد هم بگه ممنونم که بهم گفتی منم امیدواربشم که میگذرونه اون دوره رو وتموم میشه.

ـ اما اما این وسط یهو بعد چند روز می بینم نه خب کاری که خودش ترجیح داده انجام داده اون لحظه برای خودم ناراحت میشم وفقط به این دلیل که وقتت رفت هرچند پشیمون نمیشم من انقدر حساس هستم که وقتی یه حرف بزنم خیلی وقت ها به همه چی فکر میکنم خب شایدم گاهی از دستم در بره ولی میگم خب شاید نباید انقدر راحت حرف بزنی!

ـ اصلا به توچه؟تو می تونستی 5صفحه کتاب بخونی زبانتو بخونی پادکستتو گوش بدی وبه خودت فکر کنی حالا اما باید با دونفر دیگه حرف بزنم وبعد دیگه خودمو وارد جریان بچه ها نکنم نمیدونم میدونم که خیلی وقت ها اینا از دلسوزیم بوده وپشت تک تک حرفام یه درد عمیق تری از خودم بوده که چون تو کل مسیر تنها بودم نخواستم یکی دیگه هم گذرش به اون راه بیوفته.

ـ ولی گاهی شاید باید بزاری بعضی آدمها بعضی مسیر هارو تجربه کنند چون شاید مرحله بعد زندگیشون به همین گره خورده،نمیدونم گاهی با خود میگویم از الان سعی کن کنار هر کسی که تا کمی صمیمی تری باشی گوش شنوا باش،هم راز باش,اونی باش که تا یه چیزی پیش اومد ازت کمک بخوان اینو یاد بگیر اصلا چرا این را نگم؟ـ گاهی میگویم شاید باید تلاش کنم ببینم میتونم ؟میتونم با کسی حرف بزنم واون حال بهتری پیدا کنه؟اگه نتونم پس آینده این رشته به دردم نخواهد خورد اگر نتونم کمک کنم اگه نتونم بشنوم اگر شنونده خوبی نباشم،اگر صبور نشوم ونباشم پس من دقیقا جهان چه فایده ای داره؟

ـ ولی ولی بعد هم میگویم بزار یکم مسیر رو برن تو نور رو کامل بهشون نشون نده برو دور تر وایسا بزار ببیند نور رو اما خودشون بیان دنبالش تا وقتی نور را پیدا کردند قدرش رو بدونند.

ـ درانتها باید بیشتر سعی کنم خودم رو ارتقاء بدم شاید هنوز زوده شاید باید صبور تر بشم شاید باید بیخیال تر بشم وشاید باید نیمی از من باشد نه همهٔ من!.

اگه بخوای اون بیابان سبز بشه باید صبور تر،آرام تر وشجاع تر باشی وشاید کمی بیشتر وبیشتر بخوانی وفکر کنی شاید مسیرت همینه شاید این یه راه جلوی توباشه که باید چشمات رو بیشتر باز کنی یا شاید عینکت رو بزنی!

تو‌ پازل خودتو‌ بچین!.

ـ من نمیدونم هرکی یه هدفی تو زندگیش داره چیزی هم که می خوام بنویسم قطعاً شامل همه نیست ولی باید اینو بنویسم چون باید بنویسم همین.

ـ من قطعاً اگر دارم درس میخونم،اگر رفتم دانشگاه،اگر دارم از خیلی تفریحات میزنم،اگر از خیلی خرید ها میزنم وفقط کتاب میخرم اگر دارم یه سری این کار هارو میکنم خب قطعاً دارم بهای یک هدف یا یه مسیری که تو ذهنمه رو‌میپردازم که الان نمیخوام بیانش کنم همین که تو ذهنمه وخیلی اطرافیان ناخوداگاه بهم یادآور میشن کافیه!.

ـ مهم نیست برام،ولی خب بدون درگیری ذهنی هم برام‌نیست اینکه من فقط خودم میدونم من خودمم که میدونم چه وضعیتی دارم وتو چه وضعیتی زندگی میکنم خداراشاکرم بابت همین نقطه.

ـ ولی قطعا زندگی من حسرت نداره،دارم میبینم که یه سری هاشون حسرت میخورند درحالی که واقعا خب هرکس دارایی هایی که داره متفاوته وداره برای یه چیزی میجنگه نمیفهمم من رقابت نمیکنم باکسی من همیشه خودم باخودم بودم کسی هم الگو نزاشتم برای خودم کسی رو در حد خودم ندیدم که بخوام با اون رقابت کنم.

ـ بعد ولی دقیقا زل میزنند تو‌چشمای من واز موقعیت مشابه من میگویند وسردرگمی هایی که دارند خب من قطعاً از رنجش حال واحوال آنهاخبر ندارم ولی کاش خیلی چیزا رو می دیدن که شاید دقیقا من دارم برای چیزایی میجنگم‌ که تو،تو مشتت داری بهش دسترسی داری ولی نمی فهمی.نه من حتی اگه الان اینجا بخوام هم‌نمی تونم بنویسم چون ساعتها باید لایه به لایه منظور وقصد وذهنمو باز کنم که نه حوصله دارم‌ونه توان.

ـ فقط اینکه‌کاش هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ‌کس نخواد جای کسی باشه،یا نخواد جلوی روی شما با شما رقابت کنه،یا نخواد خودشو مقایسه کنه وحسرت بخوره.

ـ زندگیتو کن بچسب بهش زندگی من خبری نیست،هیچ‌ زندگی هیچ‌خبری نیست

ـ هیچ وقت اون درد هایی که کشیدم اون مسیری که اومدم تا اینجا رو ندیدن دیگه هم نمی بینند نخواهند هم دید اونا فقط یه نتیجه رو می بینند منم نشونشون میدم با کمال میل چون تو این مورد باهم تفاهم داریم منتهیٰ هیچ‌وقت عمق ماجرا رو نمی فهمند بهای پرداخته شده رو نه می فهمند ونه درک خواهند کرد.

ـ نمی فهمند بهاش خیلی سنگین تر از چیزیه که تصور خواهند کرد ماحرا برمیگرده به همون متنی که خوندم ویه چیزی هم تو همین پست ها نوشتم برمیگرده به ایده آل ذهن آدمها و واقعیت زندگی که تو میشی ایده آلشون و واقعیت زندگی خودشونه بابا یکم هم زندگی خودتو ببین.

ـ تاکجا میخوای ادامه بدی؟ من از همه دست کشیدم همه رو رها کردم حتیٰ امروز داشتم فکر میکردم من از خانوادمم دست کشیدم من عملاً دارم جدای اونا زندگی کردن رو یاد میگیرم تا روزی برسم به اون نقطه.

ـ مدام این چند روزی که یه‌چند نفر آدم دیدم در برخورد با من واینکه رفتم دانشگاه را دور از واژه ′غریب′استفاده میکردن غریب چی؟ـ وقتی حتیٰ تو شهر خودم بیشتر این کلمه رو حس کردم؟مگه آدم کیو داره اصلاً؟ـ مونده همین خانواده برام بی اغراق!.من دیگه به چشمای خودمم اطمینان ندارم.ولی خوبه غریب غریب کلمه قشنگیه.

ـ برابر پارسیش میشه؛ دورافتاده،دور از زادگاه،دور از کاشانه.آره شاید اینا باشم اما اگر خانه واقعاً خانه باشه،نه خانه قلب آدماییه که از ته دلشون انتظار منو میکشند ماباقی اضافیاته!.

ـ ولی گاهی وقتی میرم بیرون عمیقاً فکر میکنم میبینم نه خوبه بهت افتخار میکنم دمت گرم شجاع تو بودی هرکی هرچی میخواد بگه.

ـ میگذره من میدونم این روزا میگذره،ایندفعه باور قلبی دارم بهش میبینمش خیلی وقته دیگه تصور نیست یک‌تصویر واقعیه فقط یکم فاصله دارم،دارم برای همون میجنگم صبر کن!.

ـ برو روی دور کارهایی که دوست نداری مدام انجامشون بدی ولی باید انجام بدی این میشه دیسیپلین!

سبز تو بودی همان نقطه صفر شروع خواهی شد.

ـ مهم اینه که بفهمی کی هستی؟کجایی؟وبه چی علاقه داری.

# ادامه نوشته

شنبه شروع شود

درتلاشم که زین پس شده یک کلمه از روزمره ام‌در این صفحه نوشته شود پس شروع میکنم.

امروز رو باید بگم که بسیار بسیار راضی ام سخت گرفتم وپارت های مشخص شده را خواندم.

کتابم راخواندم وزبانم راهم خواندم.

لذت دنیارا بردم من لذت دنیارا زمانی میبرم که یک‌روز را با نظم وکامل گذرانده باشم:).

واساتید محترم که با این حجم دروس بسیار مارا خرسند ومتعجب کردند حجم زیاد زمان کم،نمیدانم همین زمان هم برایم کم است شب امتحانی خواندن دیگر چه مصیبتی است من که برخود این کار را روا نمیدانم درهمین فرجه هم پر از استرسم وای به شب امتحان وخوابگاه وعجایبش.

میدانم که برگردم خوابگاه دلم برای این میزم وسکوت خانه تنگ میشود چه میشود باید تحمل کرد

یه چالشی رو شروع کردم تا یکماه باید ادامه بدم یادم باشه هر روز یه اپدیت بنویسم امیدوارم بتونم پایبند باشم:).وهمین گلی ملی .

[down✅]کتاب,زبان,وبلاگ