زنان | نشریه

این نشریه در مورد زنان بود.

ـ قبلاً خیلی قبل تر شروعش کردم،هفتهٔ پیش هم تموم کردم الان نمی دونم واقعاً با این همه گذشت چیکار کنم چیزی یادم مونده یانه😂.

ـ میدونی من قبل از اینکه چندین تا نشریه بخوانم فکر میکردم،که چه قدر مهمه نشریه خواندن و وای بر من چه چیزی رو دارم از دست میدم ولی در واقع نشریه،یک منبع شاید دست دوم باشه که مطالعاتی از بچه هاست که با خلاصه نویسی وتحلیل از کتاب وفیلم ومقاله ها و.. نوشته میشه شاید خیلی روان باشه نوع نوشتنش ولی اکثراً چندان دیگه رغبتی ندارم از اون لیست زیاد دیگه مطالعه کنم،ترجیح میدم منبع اصلی بخوانم نمی دانم.

ـ اما موضوعاتی که در مورد این نشریه بود واقعاً موضوع حیاتی بود چیزی تحت عنوان "زن" اشتغال،مادری کردن،ازدواج،بچه دارشدن رکن مهم خانواده .

ـ چیزی که خیلی در ذهن من جایگاه ویژه ای داشت اشتغال خانم ها بود که به چه سختی شکل می گیره،در واقع می دونی حتیٰ اگر فرض بگیریم یک خانم محیط کاری امنی خواهد داشت،همسری بادرک وشعور خواهد داشت،اما بعضی چیزها اجتناب ناپذیره مسئله میشه تربیت فرزند.

ـ اگر یک خانواده بخواهند بچه دار شوند وخانم شاغل باشه بیشترین سختی به دوش خانم میشه از زمان بارداری وکار،تا زمان زایمان،افسردگی ونوسانات روحی،واشتغال بعد از آن واقعاً چیزیه که خیلی فرسایش روحی در یک زن ایجاد خواهد کرد.

ـ علاوه بر اون یک کودک وقتی که به دنیا می آید براساس ارتباطی که با والد خود که بیشتر منظور مادر می باشد جهان بینی اینده اش تاثیر گذار خواهد بود در واقع از متولد شدن تا سه سالگی فرزند،سبک دلبستگی کودک شکل خواهد گرفت در واقع امن بودن مادر،دردسترس بودن مادر،علاقه ومحبت مادر همه وهمه در اینده وزندگی فرد تأثیر گذار خواهد بود.

ـ چیزی که حتیٰ با مادربزرگ،پدر،پرستار شکل نخواهد گرفت وقتی فرزندی ۹ماه اولیه در رحم یک مادر شکل می گیرد خواه ناخواه احساس وابستگی ایجاد خواهد شد آغوش اولی که نصیب مادر می شود و.. همه وهمه می تواند چقدر وچقدر در زندگی یک بچه اثر بگذارد.

ـ این روزها این بیشتر دیده خواهد شد مشکلات اقتصادی که وجود دارد،وحس استقلالی که درخانم ها ایجاد شده شاید کمی تاحدی باعث شده است که یا مادران نخواهند بچه دارشوند یا واقعاً دچار سرگشتگی می شوند این مورد حتیٰ در ذهن من هم هست.

ـ انقدر بعضی صفحات این نشریه برایم،حیرت انگیز بود که عمق به عمق وشاید سطر به سطر دوست داشتم به ذهن بسپارم البته برخی صفحات،.

ـ هورنای کسی که واقعاً دوست دارم حداقل کتاب روان شناسی زنانش رو بخونم وبعد ها بنویسم ازش.

ـ میدانی حال که فکر میکنم کاش یک گرایش به عنوان روان شناسی زنان داشتیم،زن شخصی که بسیار در کودکی،نوجوانی،بزرگسالی یک فرد تاثیر گذار خواهد بود.

بچه مهندس | فیلم

ـ این فیلم،بچه مهندس خیلی ازار روحی داره واقعاً خیلی مزخرف ساخته شده.

ـ انقدر آسیبی که برای یک بچه در نظر گرفتن فاجعه است،این جواد مدام داره اطرافیانشو ار دست میده یک‌کودکی که آروم و قرار نداره از طرفی مورد توبیخ میشه از طرفی وابستگی های بی از حد.

ـ فقط خوشحالم یه فیلمه،کاش بچه ها حداقل تو زندگی اروم باشن.

ـ یه کم که راجب نظریه های روان شناسی میخونی میبینی نه واقعاً همه چیز ریشه در کودکی داره،اگر یک کودک به درستی بزرگ نشه تو بزرگسالی آسیبشو می بینه.واز یک‌جا به بعد وقتی می بینی چه چیزهایی در کودکی تاثیر داره شاید غیر قابل باور باشه ولی خب. .

کودکِ نادیده

بچه جان سلام،مدت زمان زیادی میگذرد از نامهٔ دوم!.

میخواهم برایت از موضوع های درد آورتری بنویسم ولی حتی نمیدانم باید با چه لحنی وچه شیوه ای بنویسم حتی نمیدانم از کجا شروع کنم.

خیلی وقت است که بیش از اندازه دل رحم شده ام از آینده ترس گرفته ام چیزی که هم اکنون میبینم هیچ‌گونه مرا راضی نخواهد کرد که حتی تو این ها را روزی تجربه کنی!

نمیدانم امروز وقتی یه کودک شاید به مشابه تو دیدم زیاد به یادت افتادم دوست دارم از او برایت بنویسم شاید که بتوانم بهتر بنویسم.

این بچه که میتونیم صداش بزنیم فرفری،یه بچه حدوداً سه ساله است پدرش چندان وضعیت مالی خوبی ندارد او حتی یک جفت گوشواره هم ندارد به شدت ناز وزیباست چندین کلمات را میتواند تلفظ کند.

امروز وقتی جلوی چشمانم راه می رفت مدام میخواستم داد بزنم خب این بچه چه گناهی کرده میتونه زندگی خیلی بهتری داشته باشد نمیتوانم بگویم زندگی خوبی ندارد او شکر خدا پدر ومادر دارد او یک خانه دارد اما نمیدانم او اسباب بازی های زیادی ندارد شاید چندین تا. لباس هایش،کفش هایش از دیگران است حتی لباس های مادرش هم همینطور.

هروقت اورا میبینم حتی نمیتوانم لحظه ایی ارام باشم همش به فکر اینم اگر یک مادر یک پدر یک اشتباه بکند چقدر میتواند زندگی تو تحت الشعاع قرار بگیرد.

قبل تر شاید چندین روز پیش یک بچه دیگه هم دیدم او شرایط ثابت تری داشت وقتی کنارش بودم دونه به دونه اسباب بازی های رنگی اش را می آورد نشانم میداد.

با هم سن های تو رابطه خوبی دارم انهارا دوست دارم چون تنها دسته ای از انسان ها هستند که هنوزم واقعا انسان هستند بدون شیله وپیله وحیله ومکر.

کافی است با یکی از انها رفاقتی عمیق داشته باشی میفهمی چه می گویم.

دلم میسوزد نمیدانم چطور بنویسم کل این متن را بدون هیچ گونه تسلطی مینویسم برایت اگر بخواهم خلاصه بنویسم دلم برای هم سن های مظلومت میسوزد از آن دسته که هیچ‌گاه لباس نو،عروسک نو،خوراک خوب ندارند بلکم اگر گاهی بعضی کمکشان کنند انها میتوانند از عروسک های دست دوم استفاده کنند.

کودکان غزه هم که شرح ندهم آنها حتی در این هوای سرد حتی همان لباس دست دوم هم ندارند یخ میزنند،می لرزند، واین کودک چه گناهی دارد؟آن چشم های معصوم صورت معصوم تر.

نمیتوانم ادامه دهم عزیزکم من ناراحتم برای این دسته بچه ها کاری نمیتوانم بکنم اما انها میتوانند مرا به زانو بیاورند.

نامهٔ سوم نوشته شده در شبی حاصل از فکرهای غمگین حتی نمیخواهم به دست تو برسد بچه‌جان تو آرام باش بدون دغدغه!.

‹105,کودکِ نادیده›

بچه جان سلام،میگذرد از اولین نامه اَم برایت ایندفعه میخواهم برایت از افکاری بنویسم که حقیقتاً برای شخصِ بنده بسیار محزون اند امیدوارم نوشتن آرامم کند وروزی رفع شده باشند.

حتیٰ نمیدانم از کجا برایت بنویسم،درگوشی بگم بهت؟-شایدترحم برانگیز هم به نظر بیایم،ومن با این فکر در شُرُف پشیمانی از نوشتنم.

اما چه بگویم که عزیزک،میدانی حسرت وپشیمانی چیست؟یا احساس خودخوری وعذاب دادن به خودت رو تجربه کردی؟.

عارضم که خیلی این آدم انزوا را درآغوش گرفته ودر پناهگاهش می ماند تا در اَمان باشد که ترکش هایِ افکارش به قلب وذهنش اصابت نکند.

برایت بگویم که در احساساتی وحشتناک قرار گرفتم هر لحظه که از پناهگاه هم بیرون می آیم احساس میکنم راهی رو اشتباه آمده ام وشاید برای بازگشت دور شده.

شده گاهی نفهمی دقیقاً بالاسری چه میخواهد ازتو؟شده گاهی درمانده بمانی؟یاشاید شده گاهی ندانی که چه باید انجام میدادی ؟

من حیران ترین آدم شدم عزیزم،آنچه را احساس میکنم نمیتوانم برایت بنویسم ولی بگویم شک افتاده است به جانم ،خودم خودم را قبول ندارد وهر لحظه درمنجلاب افکار میتواند گیر کند.

شده گاهی خودت را متعلق به جایی ندانی ؟باورت میشود نمیخواهم چندین ماه اینجا باشم؟باورت میشود عاجز شدم از دیدن آدمهایی که خاطرات غمگینی رو برام تداعی میکنن باورت میشود این من،که میخواهم بگویم جنگجوی قوی بود اما شک میکنم ومیگویم آیابودم؟از دیدنِ آدمها با خاطرات جزیی هر روز بدتر میشود؟

عزیزکم،امیدوارم هیچ گاه این حس رو تجربه نکنی که بدانی اگر بخواهی گریه کنی ونتونی چقدر سخته،همهٔ غبارِ قلبت جمع بشه یهو با باران کوچکی بخواهد همه اش پاک شود شاید مثل غباری به مانند بزرگی دریای خزر که بخواهد موج های سهمگین پاکش کند‹گیج که نشدی؟›.

بچه جان،این نوشته حاصلِ شبی شده که ناکامی هایِ من به مانند سیلی به صورتم خورده همینقدر بد وسخت وغیرقابل باور. .

نمیدانی از بهم ریختن نظم ونمیدانی از تمام احساساتم میدانم روزی تمام به فراموشی سپرده میشند اما غم قشنگه،آدمو ساکت میکنه عزیزکم درواقعیت هرچه رنج وغم بیشتر، سکوتی عمیق تر آدمو‌فرا میگیره.

•عزیزکم،دوست داشتم برایت بنویسم این نوشتن ها دلی بود هروقت که مشکلی بیش از حد برمن چیره شود برایت مینویسم بدان اگر برایت نوشته ام پس قطعا این متن حاوی رنجِ عمیقی برایم بوده است.

نامۀ دوم نوشته شده در شبی بدون یافتن ماه وبغضی که فروخورده شد وسیلِ اشکی که جاری نشد.تو بدون چقدر غم انگیز بوده که برای لحظه ای ماه را پیدا نکردم منی که شیفتهِٔ ماهم⁦ಠ⁠◡⁠ಠ⁩.برسد دستِ تویِ بچه جان!

‹85کودکِ نادیده›

می دانی گاهی حس میکنم هیچ چیز بدتر از این نیست که محبتی بین دو والد نباشد،یا حتی حس میکنم خونه ای که محبت نباشه سخت تر از نبودنِ پوله،هیچ گاه آغوش رو تجربه نکردن،ناگهانی بوسیده نشدن،ونوازش سر رو نداشتن دردناکه بچه جان،اینکه یه فرزند بارِاحساسات وعواطف اَش بعد از مدتی صفر تاصد روی دوش خودباشد شاید به مانند وزنه هایِ سنگین روی دوشش باشه.

بچه جان،گاهی شنیدن اینکه چرا من را به دنیا آوردید برای والد ها میتونه دردناک باشه؟.

چه چیز باعث میشه برخی والدین به فکر فرزند آوری بیوفتن به این فکر میکنم شده گاهی پدر یا مادری به این فکر کنه که آیا واقعاًجو خانه برای یک بچه مناسبه یانه؟.

بچه جان،قبل تر از این با تک فرزندی مخالف بودم حال حس میکنم اگر یک فرزند باشد وتمام هستی والدین مالِ او باشد اعم از :محبت،عشق،پول،امکانات و . . ‌این دیدِبهتری نیست؟یا شاید هم باعث خودخواهی فرزند میشود هوم؟

جدیداً خیلی به این فکر کردم که شاید افراد زیادی قیدِ رؤیاخودرا به خاطر شرایطی زدند شاید شرایط برگردد به خانواده ها آیا واقعا کسی می داند که تمام نرسیدن ها حاصل تلاش نکردن بوده است؟نه واقعا گاهی که حس میکنم شاید برخی رؤیاهارو به خاطر شرایطِ اسفناکِ جزیی از دست داده اند اندوهم به مانند یک دریایِ بی کران میشود.

وقتی پدر ومادری،صاحب فرزندی از خونِ خودنمی شوند اقدام به نگهداری از یک فرزند که از خون وپوست آنها نیست میکنند اما چه چیز آنهارا به هم متصل میکند غیر از محبت؟.

فکر کرده ای بچه جان،شاید هیچ والدی به این فکر نکنه که الان شرایط روحی هر دو مساعد هست برای یک موجود لطیفی مثلِ تو؟.

من راجب خودم به تردید افتادم باورهام ازمن دور ودورتر می شوند.

مگر کسی چیزی فراتر از آرامش میخواهد؟اما نه کرۀ زمین محلی برایِ آسایش نیست حیفِ اون ماهِ زیبا که شاید تعداد کثیری چشمانی اندوهگین بهش زُل میزنند به راستی تو چی تو ماه رو دوست داری؟اصلاًماه پتانسیلِ معشوقه بودن افراد تنهارو داره!.

بچه جان اینجا در این کرۀ خاکی تا اکنونی که زندگی کرده اَم لحظه به لحظه که روزها میگذرند ومداوم سنم میگذرد به این نتیجه میرسم دنیا داره زیبایی هایِ زیادی رو از دست میده،هر روز زندگی سخت تر میشود وکاش چشمانِ زیبایِ تو هیچ وقت سیلاب اشک رو درخودش جای نده.

بچه جان اصلا نمیدانم چرا برایت نوشتم،بابتِ اصلِ موجودیت وماهیتِ تو اطلاعی ندارم اما امروز برایِ بارِ دوم حس کردم باید برایت بنویسم حال نه تنها برایِ محبوبِ نادیده اَم که شاید گاهی تویی که هیچ تصوری ازت ندارم مخاطبِ حرفام خواهی شد شاید نزدیک شاید خیلی دور تر.

•راستی باید بگویم این نامه از طرفِ کیست نه؟-توفکر کن نویسنده آدمی است که دیده ها وشنیده هایِ تلنبار شده رو گاهی که حس میکند باید برایت بنویسد مینویسد.‹یاشاید جودی ابوت درونش فعال شده›.

•درآینده خواهی خواند؟اصلا مخاطبِ خاصی دارد?-باید بگویم نه بچه جان تو فقط خواننده ای هستی که تصوری ازت ندارم.

•چرا بچه جان؟شاید چون کمی سنِ من از تو بیشتر است به همین خاطر ولاغیر.

نامۀ اول نوشته شده در شبی اندوهگین از آسمانی تاریک برسد دستِ تویِ بچه جان!