یک سال پس از دههٔ دوم.

ـ امروز تولدم بود⁦(⁠+⁠_⁠+⁠)⁩،خیلی وقته دیگه چیزی نمی نویسم اکنونم که می نویسم به سختی می نویسم

ـ امروز به شدت سوپرایز شدم،دوبار بچه های اتاق سوپرایزم کردند:).

اما از امسالی که گذشت،خوشحالم آره خیلی خوشحالم که اتفاق افتاده جهانی که سال قبل رو گذرونده قطعا با اکنون یکی نیست من صبور تر،باحوصله تر،کم حرف تر شدم من از سالی که گذشت راضی بودم منظم بودم با برنامه رفتم جلو ولذت بردم :))

ـ هنوز دارم چالش رو ادامه میدم

ـ امیدوارم تمام حرفهایی که سرجانمازم امروز باهات حرف زدم به واقعیت بپیونده آرزومم همونه وممنونم اره امشب به اندازه خیلی زیادی خوشحال شدم این دومین باری بود که یکی برام تولد گرفته بود این دومین باری بودد که خودم خبرنداشتم،شوکه شدم،کادو گرفتم،ذوق زده شدم.

ـ شروع بیست و یک سالگیم مبارک باشه:)

ـ نمی دونم ولی خواهش میکنم ای من صبور تر،با آرامش،بدون استرس باش خب؟ انقدر این زندگی را سخت نگیر بگذار بگذرد زیبا.

ـ من امسال،زخم های گذشته را مرور ومرور کردم سعی بر هضم آنها داشتم،دامنه ارتباطاتم بیشتر شد،یادگرفتم که انتظار نداشته باشم،یادگرفتم چطور از پس خودم بربیام،یادگرفتم چطور باآدمها رفتار کنم،برای خودم چی انجام بدم حالمو بهتر میکنه،یاد گرفتم اره گاهی پیاده روی کردم،نوشتم،مدیتیش کردم،کتاب خواندم،زبان خواندم،بسیار غمگین شدم،خیلی زیاد گریه کردم،بارها خسته شدم،شکستم،می خواستم تموم بشه،بریدم،اما وایسادم اره

ـ والان راضی ام از خودم خیلی خیلی مگه میشه خودم حواسم نباشه؟

آبان آمد

ـ مهر هم رفت؛همیشه پاییز مورد علاقه ام زودتر می رود.

ـ آبان جان میشه حداقل کمی تو با ملایمت بگذری؟.

ـ ولی من در چند روزی که این صفحه خیلییی کمتر نوشتم فهمیدم من به نوشتن معتادم اصلا نمی تونم ننویسم:).

تابستان ۴۰۴ چه شد؟

ـ تیر:تو برایم نظم دهنده افکارم بودی درواقع تو ماهی بودی که تلاش کردم فکرهای ممتد وزیادی که داشتم را در برگه ها بنویسم وبعد آنها تبدیل به برنامه بشوند وکمی تاحدی خیالم راحت شود آری وقتی می نویسم وقتی برنامه ایی می نویسم آرامش بیشتری دارم پس بدون اتلاف نمی توانم بگویم ؛چون روزهایی هم سپری شد که هیچ کاری انجام ندهم یا دوست نداشته باشم انجام دهم اما باز هم از هیچی نبودی شامل کمی تلاش بودی.

ـ مرداد: تو مرا با خودم آشنا کردی،غریبه نبودم اما بعضی بعد های من دیده شد که تاریک ترین قسمت من بودند سعی کردم خودم رو ببینم،بشنوم،بفهمم،درک کنم،وبگم اشکال نداره اگر خطایی کردی یا پشیمانی ناراحت نباش صرفاً خوشحال باش که هنوز ادامه می دهی از پوچی به امید ومعنا رسیدم وهنوز ادامه میدهم اما گاهی نمی دانم چرا.

ـ شهریور: بیشتر زمان تو صرف درس خواندن وامتحان شد اما وقتی برگشتم دانشگاه،کل ساعتها غمگین بودم وعصبی وخشمگین حالم خوب نبود وقتی هم حالم خوب نباشد چه‌چیز در زندگی ام می تواند درست باشد وقتی خودم را نمی فهمم ودر خودم فرو رفته ام ساعتها به غروب آفتاب نگاه کردم،گریه کردم فکر کردم به نبودن،به بودن،به آدمها به غم هام به ناکامی ها حسرت هایم وگذشته ام فکر میکنم من را بیشتر وبیشتر درباتلاق گذشته فروبردی این رسمش نیست که سالیان سال را مدام به یادم بیاوری ومن حالم خوب نباشد نه این رسمش نیست،چرا گذشته برای من نگذشته چرا از سرم نگذشته؟ چرا مدام کسانی را بهم یادآوری میکنی که فقط خاطرهٔ بد دارم؟ من دارم می جنگم با خودم با شرایطم با زندگیم وبدون خیلی داری بهم فشار وعذاب میاری بدون حتیٰ اگر می خوای بزرگ بشم هم حجوم تمام این ابعاد به طور یکدفعه تو زندگیم خیلی سخته برام بهم حق بده کم بیارم خسته بشم فقط کاش سال دیگه بهتر باشی دوست نداشتمت خیلی نه من این بار از بودنت لذت نبردم شکر ولی غم بود وغم که بر من چیره میشد.

ببین چه شده است که به اینجا رسیده ایم

از این هفته چی یاد گرفتم؟

ـ خودم را دیدن،بازهم این هفته خودم بودن ودیدن وفهمیدن وشنیدن،وبخشیدن ودرک کردن اینه که تمام اتفاقات باید برای جهان پیش می اومد تا الان اینجا واین جهان باشد.

ـ ساده بودن هم جدیداً،مورد پسند نیست،نمی دونم بعضی رفتار هایی تو ذهنم هست که اگر بخوام بهش گوش کنم خیلی بد خلق وخو محسوب میشم هر چند گاهی میشنوم وعمل میکنم ولی گاهی نه نمی دانم

هنوز ادامه داره.

ـ از این هفته چی یادگرفتم؟

اینکه زندگی کوتاه تر از چیزیه که حتیٰ فکرشو بکنی،اینکه چقدر استرسم طولانی مدت وبا مشکلات روبه رو میشم،اینکه چقدر زندگی پوچ وتوخالی به نظر می رسه،اینکه چقدر آدمی عجیبه وچقدر چیزهایی رو روح وروان می تونند تاثیر بگذارند که حتیٰ از وجودشون خبر نداشته باشیم.

من وایسادم منو نمی شه کشت.

ـ از این هفته چی یاد گرفتم؟.

خودمو،آره دارم وقت میزارم خودم رو بشناسم هر چقدر هم طول بکشه صبر میکنم ومیخوام خودم رو بشناسم،میخوام یکم برگردم به کودکی به قبل تر به خودم که خیلی وقته بهش بی توجهی کردم خودم،ذهنم،جسمم.

ـ سطح استرسم خیلی بالارفته خیلی . .

بهار ۴۰۴ چه شد؟

فروردین : ماه منظمی بودی دوست داشتم امیدوارم سال دیگه وقتی باز برمیگردی به چشمت ببینی که هنوز همون نظم رو دارم امیدوارم ولی خب خیلی آروم ودلنشین ولی طولانی بودی.

اردیبهشت: تو ماه کتاب من بودی هرچه می خواندم بازهم میتوانستم باز هم تو تمام نشده بودی تو بودی ولی دوست داشتم آری.

خرداد: تلخ بودی همیشه تلخ میگذری وقتی ماه امتحاناتی اما این بار فقط برای من تلخ نبودی برای میهنم تلخ گذشتی.

هدف کاملاً مشخص است مأموریت را به پایان برسان!

ـ خب امسالم نو شد بالاخره رسماً وارد فروردین شدیم وامیدوارم که به خوبی وآرامش بگذره برای همه (نمی تونم چندین پاراگراف فقط آرزو بنویسم⁦ಠ⁠,⁠_⁠」⁠ಠ⁩).

ـ دیگه شاید عادت بشه که یه روزمره نویسی رو شروع کنم وخب چی بهتر از تاریخ رند؟اون روزی که رفتم لوازم تحریرخریدم داشتم امتحان میکردم هایلایتر رو تبریک 404نوشتم وبعد به این نتیجه رسیدم باید یه پست بنویسم یانه؟ چون معمولاً بعد که میام مینویسم یادم میره وهمون نمیشه که فکر میکردم که مینویسم.

ـ امیدوارم‌ بتونم بنویسم که خب بازهم خوب مینویسم اما چیزی که پارسال مشخص کردم نشده وامسال نباید تکرار وتکرار باشه چون من بانوشته هام خودم رو‌میشناسم وگاهی وقتی میخوانم اینگونه میشوم⁦(⁠☉⁠。⁠☉⁠)⁠!⁩.هاها.

ـ فی الحال یک سری تارگت برای خودم چیدم که باید اون را به یه نتیجه ایی برسونم امیدوارم بشه وبتونم انرژی وروحیه رو داشته باشم:).

ـ خب برای اولین روز خوب بود برنامه ای که برای خودم چیدم سنگین بود اما شد بله شد واین میشه نتیجه چندین هفته فکر کردن دوست داشتم,وامیدوارم بتونم منظم باشم مخصوصاً وقتی میرم خوابگاه.

ـ امیدوارم به خیر بگذره دیگه اضافه گویی نمیکنم:›.

زمستان ۴۰۳ چه شد؟

دی:زیادی سنگین بودی ماه عزیز،زیاد از حد فشار های روانی برمن تحمیل کردی،چرا همیشه به تو که میرسم تو منو مچاله میکنی ؟

بهمن: یادم رفت ازت بنویسم،تو برام یه ترکیب سیاه وسفید بودی یه حالتی بین خوب وبد یادم رفته بود چه حالی داشتم رفتم پست هامو تیترهاشو دید زدم تافهمیدم چی به‌چیه⁦ಡ⁠ ͜⁠ ⁠ʖ⁠ ⁠ಡ⁩

اسفند:تو اسفند نبودی تو خودت یه پا بهار بودی برام،یه ماه پرتحول بودی برام خوشحالم که انقدر خوب گذشتی قول میدی سال دیگه هم همین وایب رو بدی؟

03,تو برایم همان طلوع دوست داشتنی بودی.

خب بخوام دورنمایی از 403داشته باشم اینطور باید بنویسم‌که:

•خب 6ماهه اول سال سخت گذشت،تلخ،سرد،سنگین،حزین گذشت الخصوص بهارش،هوای دلم خزون شده بود وهیچ‌کدام از گلها شکوفا نشدند برایم تابستانش سنگین تر بود انتظار وانتظار وانتظار. .

• اما 6ماهه دوم سال بهتر بود تکلیفم مشخص شد:)چیزی برایم بارازش تر از قبولی در دانشگاه نبود وخب دوسش دارم ممنونم،عمری بود که بالاخره دیدمش بالاخره لحظه به لحظه ای که دانشگاهمو تصور میکردم و. . دیدم وخب03جان برای من ِعزیز ازت ممنونم زیبا بودی این لحظه برایم مثل یک نوعروس زیبا بودی.

• اما از خودم بگم؟ ـ من همانم اندکی صبورتر،خانومانه تر،دیدگان زیبا پیدا کرده تا حدی امید به زندگی متوسط ورؤیا پردازی بیشتر شجاع تر شدم ارتباطات اجتماعیم بهتر کمی ترس هایم رفت آرام وملو بودی برایم این برایم خالی از لطف نیست تو‌که میدانی؟ آرامش برایم از همه چیز مهم تر است.

• میخواستم سبک زندگی خودم‌و به دست بگیرم آری تاحدی گرفتم:) اکنون برنامه ریزی دارم،کتاب می خوانم،گاهی پیاده روی میکنم،زبانم را میخوانم،پادکست گوش میدهم وسبک سالم را بیشتر وبیشتر در زندگی اَم اجرا خواهم‌کرد.

•اما خب از خودم گِله دارم،نیمی از پست ها نوشته ام تحمل آدمهارا ندارم و . .همانهایی که اکنون حس میکنم چرا اینگونه نوشته ام؟ من که بد هم نیستم در مقابل آدماها اما به گونه ای نوشته ام که انگار در یک غار مخفی میشوم ونور را نمی بینم اما اینگونه نیستم من مهربان تر از این حرفا ها هستم اغراقم بیش از اندازه بوده است:).

•میخواهم سالم تر زندگی کنم،میخواهم بیشتر وبیشتر آرام بمانم میخواهم صبور تر شوم،میخواهم همان سبک 6ماهه دوم را زندگی کنم با اندکی دقت بیشتر باید بیشتر خودم را درآغوش بگیرم وبه خودم اعتماد داشته باشم وبدانم که این من اکنون وبعدها بهتر میشود ونیازی به نگرانی نیست نه نیست.

•​​​​اینها تمام چیزی است که‌می خواهم.مگر چقدر باید سخت بگیرم؟آری قبلاً سخت تر می گرفتم اما زندگی را کسی می برد که ریزجزیئات به چشمش بیاید آری آن ابرهای زیبا طلوع وغروب صبح وطبعیتی که فرای توصیف است اگر توانستی حواست را به گنجشک بالای آن درخت بدهی وصدایش را گوش بدی ولذت بردی آری تو برده ای دنیارا برده ای⁦ಠ⁠ ͜⁠ʖ⁠ ⁠ಠ⁩.

•دنیاآنقدر که‌ هم من هم تو میدانیم سخت میگذرد وبیش از اندازه گاهی ظالمانه رفتار میکند ولی تو‌توجه نکن تو‌ راهت رابرو‌میگذرد وعمرت تمام میشه نزار ببازی همین!.

•هیچوقت این حس را نداشتم ولی میدونم اگه سختی های سال 02,03را تحمل نمیکردم اکنون اینجا نبودم میگذره همونطور که قبلاً گذشت اکنون هم‌میگذرد

•بازهم آرزو‌میکنم امسال سالِ آرومی باشه،به دور از ترس ودلهره سرشار از آرامش ولبخند برای همه امیدوارم.

روان

تنها زورم می تونه به این صفحه برسه دیگه نه؟

تغییرات زیادی دادم وحال شاید هویت جدید باشد اما این صفحه ماهیتش همان است باری انگار اسم جدیدی برای خود برگزیده است همین!

چندین بار پرسیدم آیا این صفحه خواننده خاموشی دارد که گاهی سر بزند؟منتهیٰ کسی چیزی نگفت سو همه چیز تغییر پیدا کرد من همینم گاهی میزنم حذف میکنم پس اگر خواستیدروزی بخوانید مرا وادامه دار باشد خبرم کنید.چون حداقل من که دوست ندارم ببینم وقتی میرم بلاگ یک نفر ببینم لینک رو عوض کرده

نمیدانم شاید هم کسی اصلا نخواهد خب باید بگویم به درک آن حالت بی احساسی وسردی ام گُل کرده وبر من چیره شده حال میخواهم بدانم قدرت دست من است حتی شده یک صفحه!

شب آرزو


درست یکسال پیش این متنونوشتم اون زمان آرزوم قبولی مطلق بود.
حتی یادم نیست دلم چی میخواست دقیقا.
الان رسیدم به نقطه ای که تاحدی مطلوبه وصبور باید بشم.
الان چی باید بخوام؟پیشرفت تو همین رشته؟
اگر به این فکر کنیم که ما سرنوشتمون نوشته شده از قبل؟پس تلاش ودعا چی؟.
مثلا این لحظه؟ من عینا همین رو میخواستم؟خب نه قطعا به طور مطلق اون نیست پس باید قانع بشم به یه چیز نسبی!
پس الان آرزوهام نسبی باید باشه؟یانه اون چیزی که تصور میکنم ومیخوام رو باید ارزو کنم؟
نمیدونم.هیچ چیزی نمیدانم.
اوکه خالق کل است خودش اسرار را به خوبی میداند وهرچیز به حکمت است همان میشود.

دنبال انتقالی بودم خودم تنها به فکر بودم میدونستم بخوام برم تو مراحل این مسیر تنهام هیچ‌کس نمیگه این دختر حق داره حق بیشتر به این میدهند که همین نقطه بمانم وچهار سال را سپری کنم.

درحال جنگ وجدال وگلایه بودم برگشتم خانه،دلایلم را پیدا کردم آشنا شدم فهمیدم نه همان نقطه بهتر است.

راه دور ،دور ودور بودن از هرآشنایی که در این مکان ۲۰دساله گذشته برای من ارامش بخش تر است اصلا چرا این را نگویم که دلم میخواهد تمام پیوند ها را قطع کنم؟.همین تنها بودنه که خانواده برایم مانده این ،این پیوند خونی خانواده اینها برایم مبهم است.

گاهی پرده برداشتم از بعضی مسائل ودرک نشدم گاهی محکوم شدم به نفهمی وگاهی نه شاید هم همیشه سکوت را بر اصوات کلمات ترجیح دادم.

مهم نیست چه میشود نمیدانم در این نقطه بی حس میشوم خسته میشوم،متنفر میشوم،ودر آن مکان دور دلتنگ میشوم من خوب نیستم نه اصلا این خوب نیست.

باید صبر کنم چندین ماه بگذرد این هم می رود شاید باید درس بگیرم.

2025 new

خب من که از این سال هرچی کسب کردم رو باید همون عید خودمون بنویسم.

ولی درباب اینکه 2024گذشت واقعا نمیدونم،اصلا حس میکنم از سال 2020دیگه سال هارو حس نمیکنم چشم باز میکنم ومیبندم عوض میشن.

دراین حد که همین سریال سرآستین قرمز رو‌که میخواستم ببینم همش میگفتم چند وقت پیش بود من تیز رو اینارو دیدم واسمشو شنیدم باید باشه حداقل 2023ودیدم نه دخترر این سریال ماله 2021بوده ومن هنوزم باورم نمیشه زمان برای من روی 2xنمیتونم همیشه به همه کارام برسم تموم‌میشه از دستم زمان.

ولی خب همین امید است که خوب باشه.

پاییز ۴۰۳ چه شد؟

مهر:قطعاً مهر ماه 403 به یاد موندنی ترین خاطرهٔ عمرم خواهد بود قبولی دانشگاه:›).

آبان:وارد دههٔ دوم شدن++درگیر کارای دانشگاه:).چالشهای دانشگاه

آذر:آذر ماهی که برایم پر از احساسات متفاوت بود پر از چالش ها پراز تجربه های جدید ،اولین سال دانشجو بودن وتمام ماجراهای دیگر.

‹مبارک باشد دههٔ دوم›

دومین صفر زندگیم در کنار اعداد رخ نشان داد و وارد دههٔ دوم زندگی شدم:).چیزی که برایم مهم است دستاورد امسال است.

خب حقیقتاً به رشته دلخواهم رسیده ام والان میتوانم خودم برای خودم یه جشن بزرگ بگیرم وخوشحال باشم که فارغ از هرچیزی همیشه خودت بوده ای وحال هم هستی اما قوی تر اکنون وارد دهه ایی شده ای که باید مستقل بشی وشاید تنهاتر از قبل هم بشوی ولی نمیدانم گاهی باید قید خیلی مسائل رو بزنی تابتوانی به چیزی که میخواهی برسی.

نمیدانستم چه آرزو کنم چه چیزی بخواهم،اکنونم در گنگ ترین حالت ممکن است.

میخواهم با ث بیرون برم میخواهم برای یکبار هم که شده درگیر این نباشم که چراهیچ کس حواسش به من نیست چرا هیچ کس حتی پیامی مبنی بر تولدت مبارک ارسال نکرد میخواهم امروز خودم دیوانه وار خوشحال باشم واینو لمس کنم که خودم فعلا یه تنه هوای خودمو دارم.

میخواهم خودم به خودم یادآوری کنم که وارد مسیری شده ایی که تلاش زیادی میخواهد ودختر تو باید به اون خودشکفاییه همون که حسش میکنی همیشه برسی.!

میخواهم بگویم که سالی که طی شد تا به این سن برسی پر از سختی وچالشهای خودت بوده است همیشه بر اومدی حال هم بر میای.

نمیدانم فقط این که توقع می رود که کمی صبور تر وشجاع تر شوی!

تولدت مبارک ۲۳/۸/۴۰۳⁦⁦(⁠ ⁠ꈍ⁠ᴗ⁠ꈍ⁠)⁩

تابستان ۴۰۳ چه شد؟

تیر:سخت،طولانی،دلگیرگذشت.

مرداد:مسافرت ـ‹آرامش خوبی داشت ›.هرچند سخت وگرم گذشت.

شهریور:ترکیبی از فیلم وانتخاب رشته واستراحت زیاد زیاد تا بلکه خستگیه تموم بشه.

دومین سالی شد که اول مهر نه دانشگاهی دارم نه مدرسه ای رها⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩.واین خوشحال کننده نیست بلکه منو بلاتکلیف قرار داده.

بهار ۴۰۳ چه شد؟

فروردین:هیچ ایده ای برای توصیف خلاصه فروردینی که رفت ندارم حتی یک کلمه*شاید اینکه پراز ضدونقیض بود);.

اردیبهشت:سخت،خستگی،تلخ.

خرداد:لبریز از استرس وپایانِ غم انگیزِ نتیجه نشدن.

‹47چهارصد دویی که رفت›

یه دورنما اگه بخوام از ۴۰۲ داشته باشم

•اتفاق قشنگی نمیبینم نمیخوام منفی بنویسم ولی برای من سال سختی بود اینطوری بنویسم سال تنهایی ،گریه ،شکست، بلند شدن، خوردن زمین ،و. بود.دروصف امسال فقط میتونم بنویسم بزرگ شدم

•خیلی درسها گرفتم وخیلی اتفاق ها رو به تنهایی هضم کردم باید شونه هامو بغل کنم وبه خودم تبریک بگم که این آدم چقدر چقدر چقدر قوی بود وچقدر ممنونم که ادامه داد و شاید این اواخر فهمیدم کم کم به ثبات میرسم و امیدوارم سال جدید یه لبخند برام به یادگار بزاره

•یه چیزی که ۴۰۲ تو وجود من باقی گذاشت شاید میل بیشتر به تنهایی شد یعنی اینطوری که وقتی دیدم فقط تو حال بدم خودم موندم برای خودم دیدم آدما دیگه ارزش برام ندارن کم حرف تر شدم کم رفتم جایی وکمتر سعی کردم دیده بشم وخب حداقل من راضیم من از محو بودن ناپدید بودن راضیم

•ودوست دارم روند آروم تری در ۴۰۳ داشته باشم امیدوارم نزدیک بشم به اون تایپ آدمی که دوست دارم باشم نمیدونم تو دفترچه تو دو لیستم شاید اهدافمو بنویسم و بعد ها بهشون عمل کنم شاید امسال بیشتر خندیدم وکمتر فکر کردم وشاید خودم رو برای خودم کانون توجه قرار دادم:)

•تنها آرزوم آرامشه آرامش سهم قلب همه ومن جمله من بشه که هیچ طوفانی بهم نریزه واقعا نمیدونم قراره چه شکلی بشه ۴۰۳ ولی کاش این کاش ها به واقعیت بپیونده در آخر لب همه خندون بشه خوبه نه؟🤌🏻⁦θ⁠‿⁠θ

زمستان ۴۰۲ چه شد؟.

دی: اندازه سه ماه بود سنگین ،سخت ،طاقت فرسا.

بهمن: مثل یه نسیم اومد سریع رفت نسبتا ماه خوبی بود⁦⁦ರ⁠_⁠ರ⁩

اسفند: تلاش،خستگی،تلاش،تلاش. .

‹⁶آرزوکنیم دلِ همه شاد باشه›

امشب شبِ آرزوهاست :)

من خیلی وقته میدونم چی میخوام امروز دل شکسته شدم نمیدونم خدایا آرزو میکنم آرزوم برآورده بشه تا بالاخره بتونم لبخندِ مادرمو ببینم. در انتها امیدوارم پایان این شب سیه برای همه سپیدبشه!.هرچند من معتقدم آرزو به جای خود وتلاش هم به جای خود فقط خدایا من جز تو کسی ندارم یه نگاهی بنداز به من بهترین رو رقم بزن شاد کن این غمکده رو همیشه حواست بهم بوده وهست من ممنونتم :))!.

امیدوارم امسال سالِ بدون خون باشه خون هیچ کسی ریخته نشه بچه های غزه نجات پیدا کنند.نمیدونم وقتی دارم مینویسم پتانسیل گریه کردنو دارم کاش دنیا جای آروم تر وبهتری بود جایی که بچه ها بتونن بدون دغدغه بچگی کنند بخندند ونگران هیچی نباشند تنها دغدغه کیفیت زندگی بود نه چیز دیگه ایی خدایا خودت رحم کن به ما.

‹¹رفت وآمد›

من مدام در رفت وآمدم توجه نکن. آدمِ یک جا ماندن هم نیستم خیلی وقته رها کردن هر چیزی شده روندِ زندگیم رها میکنم میرم قیدشو میزنم حالا هر چی چرا ؟چون مجبور شدم این کارو کنم هرچند گاهی باید موند . .

آپدیت:حال فقط اینجارا دارم،چندروز پیش داشتم یک وبی میخوندم میگفت باید محتوا داشته باشد وب ومخلص کلامش همین بود بعد گفتم من چطور؟خواندن نوشته هایم ارزشی دارد؟نکند نباید بنویسم اما نه دوستان شاید باید بگویم نه ارزشی برای شما ندارد اما برای خودم‌چرا من حالم خیلی بهتر شده است.

ـ من با نوشتن خیلی سال پیش دست دوستی داده ام درست همان زمان که شاید 14ساله بودم وروبه روی یک مشاور نشسته بودم واز فکر های زیادم‌گلایه کردم واو‌ گفت نشخوار فکری داری!ومن درذهنم فکر میکردم چی خوار؟میخوره منو یعنی؟کجاروقراره بخوره؟ وبعد فهمیدم یعنی چه شاید حتیٰ فکر میکنم چندین بار تکرار کردم تابفهمم بعد بهم پیشنهاد داد بنویسم،بنویسم وپاره کنم شاید همان بارش فکری!

ـ نوشتم وپاره کردم به دیگران هم توصیه کردم واکنون که دارم این را مینویسم هیچ‌کس به حرفم گوش نکرده است⁦ಠ⁠_⁠ಠ⁩ اطرافیانم برایم ارزش زیادی قائل هستند میدانم خودم هم ـ آه فکر کنم نمک زیاد آن قرمه سبزی امشب مرا انقدر طنزپرداز کرده است⁦(⁠눈⁠‸⁠눈⁠)⁩.

ـ بعد به فکرم‌ رسید چطور است سالنامه نوشته هایم را آتش بزنم وسوختنش را نگاه کنم آری یک آتش روشن کردم و ورق به ورق راسوزاندم آن زمان به اشتباه فکر میکردم فکرهایم هم می سوزند ومی روند غافل که هنوز باقی هستند.

ـ بعد شاید سال 01بود با بلاگفا اشنا شدم آن هم از سر کنکجاوی های خودم بود دوبار وب زدم وپاک کردم اطمینانی هم نداشتم علاقه ای هم نداشتم به نوشتن دوست هم نداشتم کسی درجریانش باشدکه چه مینویسم اکنون هم نمیگذارم نوشته هایم در بروز شده ها برود گاهی از دستم در می رود اما خب میگذارم برای ان دسته که شاید خاموش بخوانند.

ـ اوایل هم برایم مهم بود که خواننده خاموش دارم؟ـ حال اما نمیدانم میدانم که خواندن این نوشته ها اصلا معنی ندارد اما خودم هم از ان دسته افرادی هستم که وقتی وب های هم وایب خودم را پیدا میکنم از آنها مثل گنجینه نگه داری میکنم وگاهی میخوانم اما از کامنت گذاشتن بیزارم!این را کاری بیهوده تر میدانم

ـ اما این برایم جذاب است که برگردم ونوشته هایم را بخوانم گاهی باور نمیکنم خودم نوشته باشم وگاهی میگویم عهه فلان مشکلی که حل شد حال اما میدانم این صفحه خیلی برایم اهمیت دارد چون آن زمان که هیچ کس شنوای من نبود بود دوران کنکور همراهم بود حتیٰ اگر روزی دیوانه شدم وقصد داشتم ننویسم حتماً بهش ولی سر خواهم زد مثل یک دوست قدیمی ومورد علاقه!

ـ خیلی وقت بود دنبال نوشتن همین متن هم بودم دلیل نوشتنم در اینجا اما خب شب نوشتن هم خالی از لطف نیست بلکه مسکن من است:).

این منم واین ذهن من نوشته شده در:چهارم فروردین هزاروچهارصدوچهار ساعت 3:04