هر کس به خودش فکر خواهد کرد
ـ من روز هاست که نمی نویسم،که توان چیدن واژه ها را ندارم وحال با این کار نشخوار فکری ام بیشتر وبیشتر شده است از این روزها اگر بخواهم بگویم ترم سه درحال تمام شدن است از نیمهٔ آبان تا اکنون سعی کرده ام اکثر مواقع سالن مطالعه باشم،غمگینم،راه می روم،بحث میکنم،هنوز حرف میزنم اما این بار با این تفاوت که چندان حوصله نوشتن هم ندارم،دیگر حوصله گفتن هم ندارم نمی دانم چند روزی است که فهمیده ام آنچه من تحمل میکنم را چه کسی می تواند بهتر از خودم بفهمد؟ هوم؟
ـ من از نفهمیدن ها،از راه حل های مزخرف بدون همدردی،از نفهمیدن وادعای فهمیدن متنفرم،فهمیده ام نه آنچه که من دوست دارم بیان شود از شنیدن حرف های من هیچ وقت قرار نیست شنیده بشه در واقع از حرف زدن هم خسته شدم.
ـ کلاس های استاد میم رو نرفتم شاید خیلی کم آره همونی که ازش نور قلب وامیدم یاد میکردم انگیزه ایی برای شنیدن تکرار مکرارت نداشتم وندارم حتیٰ امروز با استاد ض هم کلاس برایم زندان شده بود من می دانم این ترم فقط استاد نون میم برایم کلاس جذابی بود
ـ اما حتی همان راهم دیگر نمی توانم سوال بپرسم،فعالیت کنم گاهی انقدر غمگین میشوم انقدر فکر میکنم که توان صحبت را ندارم آری گاهی از حرف زدن عاجز میشوم
ـ ترم سه بی انگیزه تر،کثیف،زشت،دل زده،آزرده خاطر میگذره واین فقط به خاطر این دانشگاه مزخرفه نه تنها این دانشگاه مزخرفه،که استادهای مزخرف تری هم داره،همکلاسی هامم بدتر
ـ آنچه من از دانشجو بودن توقع داشتم چیزی فرای این موضوع بود ولی نیست مزخرف تر از آن چیزی که من فکر میکردم میگذرد فقط گاهی کمی کمتر وگاهی کمی بیشتر
ـ فقط این بار بیشتر درخودم هستم،در اعماق وجودی خودم ودر کنج خودم،وسالن مطالعه ایی که هرشب منو میبینه،وزبان جدیدی که درحال مطالعه ام.
ـ گاهی از خودم میترسم شاید الان باید از خودم بترسم،همونیم درحال حاضر که شاید دوست داشتم اما باز بی حس واین بی حسی خیلی قویه خیلی
ـ نمی دانم حتیٰ دلیل ادامه دادنم چیه وقتی انقدر همه چیز برایم سنگین وسخت میگذره نمی دانم اینجام زنده ام هنوز اره نفس هم میکشم ولی نه اون شخصیتی که فکرشو میکردم