شبیه به مرز
ـ درحال جنگ وجدل برنامه هامم،کلاس های دانشگاه رو یکی درمیون میرم البته کلاس های استاد میم ح رو،زیاد فکر میکنم،اکسپلور کردی زیادی پیدا کردم هرچند که امروز اینستا رو حذف کردم،از بحث ها و حاشیه های بچه ها دور شدم،اینجا نمی نویسم،با ث دیگه چندان حرف نمی زنیم می فهمم که انگار رفاقتمون داره به مو می رسه یعنی برام رسیده ،با رفیق شفیق هم دیگه چندان ارتباط ندارم،تخت پایینم این ترم و خیلییی راحت شدم
ـ غمگینم زیاد،مدام فکر میکنم برنامه میچینم وحرف میکنم،راه میرم بیرون رفتن ها دیگه برام زیبا نیست،این خوابگاه دانشگاه دانشکده برام معنی ندارن،دنبال کتاب ضد پوچ گرایی بودم ولی همشون پوچ پوچ بودند.
ـ میگرنم عود میکنه،حوصله ام کمتر وکمتر میشه،کمتر می خوابم،می خندم ولی پر از فکرم،به آدمهای افسرده فکر میکنم،به زندگی های دیگر،به منی دیگر،به نبودن،به دنیای آدمها.
ـ شاید بیخیال تر به نظر برسم آره ایندفعه رها کردم گفتم بزار ث هرجا میخواد بره،رفیق شفیق با هرکسی که دوست داره می تونه دوست بشه ومن؟ من دیگه برام مهم نیست اگر یک نفر ۱۰درصد تو زندگیمه مشکلی نیست منم همون ۱۰درصد میشم براش نه بیشتر دقیقا همون نقطه اختلاف واون اختلافی که من قائل میشدم منو خسته میکرد اما الان نه.
ـ میدونم باید چیکار کنم وهمین کافیه باقی مهم نیست.
ـ از خیلی وقت پیش به این فکر میکردم که شاید ترم سوم باید مال خودم،احساسم،درونم باشه همین:).