سبز تو بودی همان نقطه صفر شروع خواهی شد.
.حوالی عصر بود که دیدم بچه ها دارن پیام میفرستن ویک به یک بیرون بودند وسط اتاقم نشسته بودم یه مشت خودکار جلوم بود کتابم باز بود وبه خودم نیشخند زدم که واقعاً چی؟چی میخوای؟میدونی که چی میخوای؟الان مثلاً عید شده ها دوم فروردینه یه چند روز دیگه بیشتر اینجا نیستی بعد ریلکس داری ویس استادتو گوش میدی ونکته برداری میکنی شوخی میکنی؟.
ـ بعد دیدم انگار عادتم شده که عید میشه باید سرم توکتاب باشه این سال سومیه که وقتی فروردین میاد برام تفاوتی نداره دست خودم نیست شاید بی ذوق باشم ولی نمیدونم تو اون لحظه گیج ترین من بودم!
ـ گاهی با خودم میگم خب دختر!داری درست میری؟مسیر همینه؟یانه نمیدونم بعد به این فکر میکنم چه چیزی حال منو خوب میکنه؟باید همونو انجام بدم میبینم نیاز دارم دیسیپلین داشته باشم خیلی خب خیلی هم عالی منتهیٰ دیسیپلین به چی نیاز داره؟یه سری کارهای تکراری روتین وار که گاهی شاید خسته کننده باشه شاید هم مثل همین لحظه شک رو میندازه توجونت.
ـ ولی برام مهم نیست!به خودم فکر نمی کردم داشتم فکر میکردم چرا باید یه عده ترکم کنند،وشکننده تر از این حرفها بود حالم شاید اگه یه ضربه میخورد بهم امکان تکه تکه شدن کل وجودم بود ولی ر بهم تلنگر زد آره یادمه تکیه داده بودم به شوفاژ دوساعت تا امتحان فاصله داشتم داشتم ویفرمو گاز میزدم ولی خوب نبودم اینو نیاز نبود بگم هر کی میدید میفهمید این من من نیست.
ـ بهم گفت چرا خودتو دست کم میگیری؟تو واقعا موقعیت خودتو فراموش کردی وداری به موقعیت فلانی میگی خوب؟ گفت بسش کن گفت برو رو اعتماد به نفست کار کن گفت خودتو دست کم نگیر منو نگاه کن.
ـ از اون روز همش تو ذهنم همون دیالوگ ها پلی میشه قصدم لول آپ شدن بود وهست ولی بهاش سنگینه اینو تا چند روز پیش داشتم فکر میکردم بعد دیدم نمیشه میخواستم کم بیارم برگشتم خونه با ف حرف زده بودم نوشتم نوشتم ونوشتم رفتم ورفتم ترک کردم رها کردم همه چیز رو پشت سرم جا گذاشتم همشون رو آره تک تک اون کالبدهایی که زنده هستند وروح منو ازار میدند بعد چند روز خودم بودم اره خودم وذهنم خودم وخودم رییس واقعی خودم بودم.
ـ بعد برگشتم،دیدم هیچ چیز تغییری نکرده هنوز همونه؛ جهان هیچ چیز تغییر نکرده بود اماخودم؟ ـ چرا میشد به خودم بیشتر اعتماد کرد وتکیه کرد آره میشد رک بنویسم ناراحت شدم فروپاشیدم منتهیٰ خودمو کشیدم بیرون .
ـ حالا خودمو دارم،دارمش نفس نفس میزنه ولی یه برنامه روبه روشه یه ایده تو ذهنشه هزاران فکر تومغزشه دنبال دیسیپلینه آدما براش شدن تلنگر نه گفتن رو داره یاد میگیره نیاز داره بره راه بره وفکر کنه ولی نه مثل قبل نه اون ادم نیست
ـ بعد 6سال دیگه مهم نبود نه صرف کردن زمان برای اون آدمها جز اتلاف وقت وهدر کردن عمر وزمان چیزی نداشت من مثل یک آینه شفاف اون روز رو می تونم ببینم وباورش دارم آره میبینمش دقیقاً پشت همون میز نشستم بازم دفتر جلوم بازه ذهنم درحال کنکاشه ممکنه در زده بشه گوشم کنجکاو بشه سرم بیاد بالا وببینمش اره وخب بلند بشم ویک لبخند بزنم:).وبگم خوش آمدی ولی اینو بدون اون لحظه هیچ کدومشون هیچ جایگاهی واهمیتی برام ندارند
ـ خیلی وقت پیش بهش فکر کردم شاید اون شبی که روبه روی زاگرس وایساده بودم بهش گفتم زمان دادم والان گذشت والان میدونم باید چیکار کنم.
ـ تو شاید فکر کنی زاگرس یه آدمه هوم؟ نه اون فرای یک آدم برای منه اگر آدم بود انقدر درموردش نمی نوشتم چون هر موقعه اومدم از یکی وصف کنم پشیمونم کرد پس من حد رو رعایت میکنم میتونم ببینمت،حرف بزنم،بخندم،باهم یه چایی بخوریم ولی کل مکالمه اینو تو ذهنم پلی میکنه که تمومش کن جهان دیسیپلین باید برات بیشتر مهم باشه خودت وخودت وخودت
ـ بسه هر چقدر صبر کردم,هرچقدر کوتاه اومدم،هرچقدر انتظار کشیدم،میرم مثل همیشه یک جا دور خیلی دور اما تفاوت این بار با دفعات قبل اینه که اگر دفعات قبل جسمم باهام میومد وذهنم جا می موند این بار برعکسه میخوام ذهنمو ببرم میخوام ببرمش میخوام شمارو تنها بزارم میخوام یهو از یه ارتفاع بالا بندازمش وبعد به پاچیدنش نگاه کنم واز نو تکه هاشو بهم بچسبونم وباز ازش استفاده کنم.
ـ حالا اما نمی خوام روی از دست رفته ها سرمایه گذاری کنم میخوام روی چیزایی حساب باز کنم که تو آره تو یه مداخله گر هرکاری کنی نتونی ازم بگیریش این کار رو خیلی وقت پیش انجام دادم ولی باشدت کم ولی باز فرصت دادم گفتم نه جهان تعمیم نده منتظر باش صبر داشته باش داره میاد ببین چشمتو بدوز به جاده میبینیش
ـ حالا اما نه!.نه نیاز دارم ونه میخوام ونه حاضرم تموم شد وقت خیلی وقته که تموم شده تایم اضافه هم رد شده دیگه تمومه سوت پایان رو باید بزنم.
ـ این بار زمین بازی خالیه یک نفر بیشتر بازیکن نداره اونم خودمم نه تو نمیدونم بگم بهت چندسال ولی شاید 08بهت سلام بدم بازی بازم ادامه پیدا کنه نمیدانم!.
ـ حالا اما همیشه هست همیشه در دسترس بدون فکر ونشخوار!سبزمیادبهت(个_个).
ـ کتاب،زبان،ورزش،خواب،ارتباطات.