‹71سالن مطالعه تاریکِ گرمِ دوست داشتنی›
چشمام رو که میبندم هر لحظه،رسم تابع نمایی جلو چشمامه نمیدونم چرا ولی امروز وقتی وارد سالن شدم خب چون افتاده بودم سالن مطالعه ویک سالن تاریکِ گرم بود وفقط دو ردیف برگه پاسخنامه بود بیشتر حس میکردم باید بخوابم،تا اینکه قراره یه امتحان برگزار بشه:)).
وخب چون دیرتر شروع شد درگیر صحبت با بچه ها شده بودیم،وقتی سؤالات اومد اون گرمیِ برگه تازه تکثیر شده که از قضی برگه اول هم نبود ودوم بود ونزدیک بود هممون تو پاسخنامه اول بنویسیم یه حسِ گنگی بود.
میدونی حقیقتا امسال برای من که ترمیم معدل حساب میشم یک بازی با لول کمتره،۱۲۰دقیقه امروز رو عیناً خیره برگه بودم امروز هرچی سعی کردم بخوابم همش تو بیداری وخواب انگار برگه تو دستم بود درنتیجه خوب بود من راضی بودم.
این کلنجاری که امروز بچه ها به خاطر ۲۵صدم باهم داشتن برام یکم غیرملموس بودبحث اینکه من درست نوشتم یا توبعد امتحان چقدر بخث مزخرفیه.رفت دیگه تموم شد.چرا باید حساب کنم الان کدوم درسته کدوم غلط؟.
این روزا این لحظه ها یه حالِ عجیبیه خیلی عجیب آرومه اما بی تابه بی قراره یه چیزی تو مایه هایِ یک پارادکسِ فجیع!.