‹75شاید مثل امروزسردِسردِ ادبی›
باز امروز افتاده بودم سالن مطالعه البته ایندفعه گرم نبود،مثل دمایِ بدن خودم ودستم سردِسرد بود.وقتی منتظر برگه ها بودیم،خبر فوت یکی از دبیرهارو شنیدم حقیقتاً فکر میکردم منو ایسگاکردن.
اما وقتی بعد امتحان اعلامیه اش رو دیدم بازم میخواستم انکار کنم اما انگار فایده نداشت هنوز درحیرتم،میدونی به این فکر میکنم اگر قرارباشه یک روز بمیرم پس چرا باید ناراحت این باشم که چرا آرایه هارو انقدر بی فکر نوشتم.
۱۰۰دقیقه وقت بود من تا لحظه آخر نوشتم،چون یه سری سؤال داشتم که نیاز به فکر بیشتری بود.چون وقتی دیدم سالن خالی شده ومنم و یک نفر دیگر قصد کردم تازمانی که بلند نشده بلند نشم به این فکر کردم شاید بودنم بهش آرامشِ خاطر بده که دختر،یکی دیگه ام هست استرس نگیره.
دقیقه های آخر یک خانم وآقا بازرس آمدند برگه من رو که دید گفت:‹واای ننوشتی؟›وقتی سرمُ بالا آوردموبهش نگاه کردم گفتم چرا نوشتم دارم مجدد چک میکنم!›گفت:آها آره یه لحظه چون مشکی بود ندیدم گفت این چیزا برای پسرا طبیعیه وقتی میریم بالاسرشون برگه ها خالیه!ومن بالاسرم یه ابری تشکیل شد که کی میگه مشکی رنگِ بهتریه برای اسکن وقتی کل برگه خطوط مشکی داره ؟کی میگه اصلا بهترین نمره ۲۰یا۱۹عه وقتی میانگین انقدر پایینه ببخشید اون استادی که بعد امتحان چکمیکنه ومیگه خب فی الحال به نظر می آید امتحان راحتی بوده آیا میتواند جای علم ودانش یک دانش آموز باشد؟یاشایدهم شرایط اورا درککند؟
وقتی داشتم از خیابون ها میگذشتم وفقط راه میرفتم وتو ذهنم کلنجار که باورم نمیشه این آدم مرده باشه تموم لحظه هایِ خنده خودش وبچه ها یادم می اومد به این فکر میکردم برای امروز چی بنویسم.بند به بند تو ذهنم مینوشتم ومن انگار لحظاتی در خیابان نبودم.
روحم برگشته بود به قبل،حتی دلم میخواست بشینم رو زمین وفقط گریه کنم چرا انقدر دنیا سخت ونامرده!.چرا هرروز خبرهای منزجر کننده میشنوم هر روز از مرگ،جدایی،طلاق و. .میشنوم.
خوب میشه نه ؟.
یکی از برگه هایی که پاسخ امتحان نهایی چاپ شده بود رو وقتی الان نگاه کردم دیدم درمورد انواع حذف فعل سؤال پرسیده.میدونی همه چیز که نه شاید ۷۰درصد همه چیز درجهان می ماند تغییر نمیکند وتو فقط پله پله تغییرات رو حس میکنی.
آره اصلا یادمه پارسال وقتی با سؤالات فارسی روبه روشدم برام سخت بود،الان آسونه سال دیگه چطور؟.شاید اصلا خبردار نباشم که کِی امتحان فارسی بوده.
جهان هست همیشه باقی است این تویی که دچار تحول میشی همین.