ـ دیشب در لابه لای نوسان حالم به این فکر کردم باید در دفترچه قرمز بنویسم،قرمز یک دفترچه کوچک تر از حتیٰ A5است که مشکلات ریشه دار تر را می نویسم خیلی عمیق شکننده وزخم های روحم.

ـ ۱۵صفحه نوشتم،اول سوال وجواب نوشتم وبعد هرچه خواستم وهیچ وقت بازگو نمی کردم نوشتم انگار نامه ای می نوشتم که هیچ گاه خوانده نمی شود یا به مقصد نمی رسدیا در راه گم میشود یا درلابه لا بسته ها فراموش می شود ومخاطبم قرار نبود بداند روزی جهان در صبح یا حتیٰ ظهر ساعتها فکر کرده است نوشته است وبه دستش نرسیده است.

ـ عصر رفتم بیرون،انگار اسیر شده بودم هرگاه بیش از اندازه در جایی بمانم وفکر کنم تهش به همین نشخوار ها می رسم نشخوارهایی که در سرم جنگ درست می کنند وتمامی ندارند وقتی میروم بیرون تازه متوجه دنیای واقعی میشوم تازه می فهمم به جز آدمهای درحال جنگ ذهنم دنیایی واقعی ترهم وجود دارد.

ـ قلبم این بار متعلق به خودم است وقف خودم ذهنم پاره پاره به این سو وآن سو همچون تخته ایی بر روی دریا نخواهد رفت یعنی امیدوارم نرود یعنی باید نرود.این بار خودم هستم مقصد ومبدأ یکی خواهد بود.

ـ دنیای خوب وایده آل قبل از کرونا بود از ۴۰۰همه چیز عوض شد همه چیزتلخ وسرد ویبس وبی روح شده درست مثل غذای بدون ادویه زن اگر زنده باشد حالش خوب باشد زندگی اش خانه اش وسایلش خودشان با بی زبانی اعلام می کنند شوق زندگی را از خانه اش می شود گرفت عطر زندگی را از غذایش می توان بو کرد اما اگر خوب نباشد وای به حال آن خانه واهالی اش غذا هیچ رنگ ولعاب وبویی نخواهد داشت،خانه دیگر خانه نخواهد بود ماتمکده می شود همه چیزرا می شود فهمید حتیٰ همان درد بی صدای قلب ودل او.

ـ آهنگها حذف شدند،چاووشی،مهیار،قربانی تمام شد به جای او می خواهم پادکست هارا گوش بدهم،کتاب صوتی نصف ونیمهٔ روح نوازم را گوش دهم،جلسه های تدریس را گوش دهم ویادم باشد که من هنوز زنده هستم چون باید باشم واین پایان من نبوده است.شاید پایان آن جنگ وسرباز های در ذهنم واسیر جنگی ۶ساله بوده است شاید آن اسیر باید رها شود برود برود هرجا که می خواهد دگر زندان وزندانبانی حاضر به نگهداری اش نیست وقتش رسیده که اوهم مثل دیگران زندگی کند