آنچه در بدن وذهن میگذرد
ـ ترم قبل مباحث یک قسمتش زیستی بود با نصف کتاب فیزیولوژی این ترم احساس دهنمو سرویس کرده من هیچی از زیست حالیم نیست هیچی قربونش برم استاد هم که وضعش بهتر از ما نیست
ـ چپیدم تو اتاق فکر وفکر وفکر وفکر،مدام چاوشی ومهیار می ترکه این بغض، کمتر از ۵روز باید برگردم
ـ باز رسیدم زمان فرجه و یه افسردگی یا تاریکی یه سیاهی دورمو گرفت ترم قبل بس نبود نه؟ـ خب من دهنم صاف شد این ترم که حالا که تهشه حالا که تمومه مگه میزارم اینطور تموم بشه؟ عصبیم من وقتی عصبی بشم به خودمم رحم نمیکنم طبعاً غریبه که هیچ.
ـ تمومش میکنم منتهیٰ این بار قشنگ تر وبهتر و از همه مهم تر گوربابای تمام این فکر ها ونشخوارهای فکری مزاحم که نمیزاره برم سراغ احساس .
ـ چقدر از درس هام،واحد هام واین ترم دوم کم نوشتم! منتهیٰ من اینجاییم فقط یکم ترم دوم درگیر نظم وخودم بودم می نویسم وقت هست.
ـ فعلا برای فرجه باید هیلگارد واحساس تکلیفشون مشخص بشه.