ـ شاید به معنی واقعی کلمه ناشکری باشه ولی از خودم،فکرهام،ذهنم،روحم،رشتم،دانشگاهم،خانواده ام،تک تک آدمها،اونایی که ولم کردن،اونایی که الان کنارم هستند متنفرم.ودیگه حتی لحظه ایی دلم نمی خواد که این زندگی ادامه داشته باشه،اینی که مینویسم سخت ترین اعتراف من ونوشتمه ولی من دیگه دلیلی برای ادامه ندارم نه،من اینو میگم ولی فردا هم به زندگیم ادامه میدم ولی می دونم که چقدر بی حوصله شدم چقدر حوصله کسی رو ندارم.

ـ چقدر بعضی چیزا میره رو مخم،امشب واقعا عذاب کشیدم وقتی یک تنه به این فکر میکردم که چطور باید برگردم خونه وقتی هیچی بلیط واتوبوس نیست وقتی بازم ث رفیق نیمه راه شد وبیشتر از قبل هم ازش متنفر شدم وفهمیدم ارزش نداره وقتی هیچ کس نبود که بگم بابا من یکدفعه یک خروار دغدغه ریختین روم که قبلا نبود وقتی دو گوش شنوا ندارم. حق بده جهان الان خسته تر از این حرف ها باشه.

ـ وقتی سرکار علیه بازم انداختتم،معرفت با این همه تلاش ۱۵شدم وشاید تا دی نتونم برگردم خونه وفکر aدست از سرم برنداره من یه تنه دارم خیلی چیزایی رو تجربه میکنم وکردم که امید منو گرفته وقتی امشب فهمیدم جهان چیزایی که تو تجربه کردی برای سنت زود بود ولی الان تجربشون کردی درست وقتی همسن هات ازتجربه الان میگن درحالی که تو میری تو گذشته اینا بیشتر وبیشتر خستم میکنه.