نشونه ها نمی تونن بی معنی باشند شاید دارم میفهمم وتازه هم میفهمم که چرا وبه چه دلیل

یه سفر چهار روز داشتم به اهواز نمی‌دونم در وصفش چیزی نمی نویسم فقط دوست دارم تغییر ایجاد شده باشه

چهار روز زندگی سخت تری رو تجربه کردم خاک وخاک بدون حمام به خوابگاه قانع شدم:).

به دلیل ها داشتم پی می‌بردم دارم به شناخت خودم می رسم

من فهمیدم آدم جمع نیستم هوم انرژیم تحلیل می ره من نمیتونم خیلی در جمع شلوغ باشم جدیداً یهو وسط جمع حالم بده میشه دیگه ادامه نمیدهم.

به ایرپادم بیش از حد نیازمند هستم

بی حوصله ام از تیکه وکنایه ها،اواسط صحبت هایش یک سری حرفهایی میزنه که خوشم نمیاد یعنی انگار دیگه داره سعی می‌کنه یه سری چیزا رو تحمیل وکنترل کنه

دیگه نیازی ندارم با آدما صحبت کنم میفهمم صحبت کردن فایده ای ندارد خیلی وقت است ننوشتم اما این ها را جدی بگیرم یانه؟

چهار روزی که گذشت هر لحظه حس میکردم نیاز دارم به فضا فکر میکردم که زندگی بیشتر مثل یک شوخیه تند وتلخه