ـ فرجه بین امتحان ها بود هم احساس وادراک خواندم وهم دوفصل اجتماعی خواندم.اجتماعی را بین این فرجه ای خواندم وبهترین انتخاب بود.

ـ من بارها وبارها چاوشی گوش می دهم.

ـ زنگ زدیم بهش تولدش رو تبریک گفتیم،بسیار وبسیار تعجب کرد فکر نمی کنم حتیٰ لحظه ای فکر کنه که تماس از طرف من بوده نه به ذهنش اصلا خطور نخواهد کرد به هرحال که خیلی خوشحال شد وخب امیدوارم برسه به اون چیزی که آرزو داره چون حقش هست از نوجونی تاحالا داره تلاش می کنه می دونم این آدم رو یک روز مؤفقیتش رو خواهم دید اون روز هم براش خوشحال میشم پس همین امروز.

ـ اما لحظه های زیادی،مرا دربرمی گیرد که دگر نمی توانم آنچه من احساس میکنم را بیان کنم وبازگو کنم وبگویم چه اتفاقی رخ می دهد نه دلم نمی خواهد زبانم هم برای حرف زدن مایل نیست.

ـ از دیروز به این فکر میکنم که این آدمها همان هایی هستند که من نتوانستم صحبت کنم باآنها وبله وقتی نتوانستم در اوج خشم،غم،ناراحتی ام بیان کنم حال چرا بیان کنم؟ من با اون از ته دل گریه کردن بیشتر وبیشتر حالم خوب شد.

ـ انگار یهو باز اشکی از غم هام سر ریز کرده بود چون جالم خیلی وخیلی بهتر شده.

ـ کاش چوب جادو واقعی بود،کاش میشد،کاش میشد کاش اون شوخی نبود . .