ـ امروز هیچ کاری نکردم نرسیدم هیچ درسی بخونم.

ـ ث بهم زنگ زد وخیلی حرفها بهم زد خیلی یه جا به بعد بغض گلشو گرفته بود ولی خوشحالم که کمی باهام حرف زد بهتر از قبل شد ولی خب ما کاملا باهم متفاوتیم نمی دونم چیشد که تو زندگی یهو بهم گره خوردیم سبک زندگی هر دومون تضاد هم هست ولی گاهی حس میکنم شاید چیزی این وسط باید باشه که باهم هم مسیر شدیم نه؟

ـ من عادت دارم خیلی از دوست هام از مشکلاتشون بهم میگن ومی گفتند نمی دونم چرا بدون هیچ دلیلی ولی یهو می دیدم نصفشون چیزهایی به من گفتن که کسی خبر نداره منم همیشه سعی کردم کمک کنم کسی که بامن حرف زده قطعاً حس کرده باید برون ریزی داشتن باشه با کمال میل گوش میدم میشم گوش شنوا همینطور که بعضی وقت ها خودم چقدر نیاز به گوش شنوا داشتم ونبود.

ـ جالب تر اینجاست که من خیلی از رابطه های بچه هارو می دونستم،از دوست داشتن ها خیانت ها جدایی،و.. خبر داشتم رابطه هایی که خیلی هاشون از بین رفتن ولی از ذهن من نه نرفتن نمی دونم چطوریه ولی هر کدومشون یه گوشه از قلب وذهنم رو جا گرفتن وحرفهاشون رو اون جا دفن کردن گاهی خیلی غمگین خیلی مثل دراماهای ث که امشب منو خیلی غمگین کرد خیلی

ـ رسیدن به اینکه واقعاً بعضی چیزا دست ما نیست و هیچ چیز هم بی معنی نیست نمی دونم چطور بنویسم ولی طی چند وقتی که دارم رودرباره یه مسئله ایی فیلم میبینم،پادکست می شنوم،کتاب میخونم هر روز یعنی روز به روز به کودکی به مهم بودنش پی میبرم انقدر که گاهی با خودم میگم من اگر روزی ازدواج کنم اصلا بچه نمی اورم بسه انقدر آدم آسیب دیده از طرفی همش برام سنگینه از طرفی خوشحالم که خیلی چیزارو می فهمم.

ـ می دونی وقتی از زندگی یه آدم،از یه حدی بیش تر می فهمی دیگه نمی تونی اون آدم رو در یک بعد ببینی گاهی بهش حق میدی که عصبانی باشه،زود رنج باشه یا و.. شماو‌من هیچ‌وقت نمی فهمیم کی در حال جنگ با چه چیزیه وداره با چه مشکلاتی روبه رو میشه وکنار میگذاره.

ـ پس خواهشاً یکم‌مهربون تر رفتار کنید،مهربون هم نبودید نباشید فقط کمی رعایت کردن خوبه کمی رد شدن وگذر کردن