لبخند،روحی به وسعت زلالی دریا.
ـ انرژی ها برمی گردند
ـ امروز با مادرگرام رفتیم بیرون،باید می رفتیم برای مراسمی که در ذهنش بود یک سری خوراکی می خریدیم خب با حساب های من ومامان بالاخره گرفتیم،بعد گفت عه من پاکت نامه نگرفتم گفتم باشه من بیرون وایمیسم بروبگیر وبیا رفت یهو دیدم داره میگه رمزتت!یه لحظه در عین واحد کمی تا حدی عصبی شدم سرمو تکون دادم گفتم خدایا ۵دقیقه پیش بهش گفتما نگا نگا.
ـ همینطوری رفتم داخل مغازه یک کارتن دستم بود یک کوله هم روی شونه هام رفتم داخل وبه اقا گفتم رمزو یهو بهم نگاه کرد گفت "سلام علیکم،بیاداخل بیا.." من رفتم داخل یهو دید که من دستم یک کارتن بیسکوییته به مامانم گفت خانم مراسمی روضه ایی چیزی دارین؟ مامانم گفت آره براتون باز کنیم کارتون رو؟ وبه من گفت باز کن تعارف کن.
ـ مامان من همیشه اینطوره یه خوراکی چیزی رو نشون نمیده وقتی میخره همیشه تو نایلون میزاره یا کیسه پارچه ایی یا داخل کیفش این دفعه هم اومد این کارو بکنه من گفتم نه ولش کن من میارم نمیخواد یک کارتنه چیزی نیست که اخه از کجا پیدا چی به چیه.همیشه میگه الان دارم بهشون اون خوراکی رو می دم ولی اگه کسی ببینه ودلش بخواد ومن نفهمم چی؟
ـ خلاصه من مونده بودم یهو فروشنده هم گفت نه یکم تعارف بی خود وبعد تعارف رو گذاشت کنار قیچی رو داد دستم😂گفت باز کن من کارتن رو باز کردم داخل کارتن سه تا جعبه دیگه بود وداخل جعبه ها ویفر بود،من که دیدم باز یک جعبه دیگه داره گفتم عه یه جعبه دیگه هم باید بازکنم،خلاصه به هر طریقی باز کردیم وتعارف کردیم وخب نوش جونشون:)انقدر این رفتارشون با حالت طنز بود که واقعاً هیچ حس بدی نداد بلکه فقط حس خوب گرفتیم هم من هم مامان.
ـ مامان بهش گفت آره یه مشکلی هست تو زندگیمون که برا اون نذر کردم شماهم دعا کن حل بشه اقا این اقا شروع کرد از من تعریف کردن تو تا این دختر رو داری غمت چیه؟ بعد پرسید اسمت چیه؟ وخلاصه یه مکالمه ایی پر از تعریف وتمجید از من من اونجا اینطوری بودم شما لطف دارین ممنونمꏿ_ꏿ;)).وبعد اینطوری که چیشد که اینطوری شد ؟؟
ـ وشروع کرد به گفتن این که خواهشاً اگه یه روز خواستی شوهرش بدی دقت کن،مردم الان برای یخچال جهیزیشون بیشتر تحقیق میکنند تا خود اون داماد شما مواظب باش.
ـ واقعاً واقعاً هیچ کدوم حرف هاش ازار دهنده نبود در عین چاشنی طنز،تعریف وتمجید بود وبعد هم حقیقت جامعه خیلی باحال بود کل روز ذهنم درگیر بود که چی شد که واقعاً یهو شروع کرد تعریف کردن؟.
ـ ولی تقریباً از اون دسته آدمایی بود که آدم دوست داشت باهاش حرف بزن،مؤدب متشخص،وبافهم وکمالات که می فهمه چی بگه وکی بگه یک آدم پر انرژی که روز یکی دیگه رو ساخت.
ـ هیچی فقط امیدوارم همیشه همینطور سرزنده بمونه خدا حفظش کنه. باحال بود:)).
ـ برنامه امروزم تکمیل شد به همه چیز رسیدم در طول روز مهمه که چطور به چه کسی انرژی می دیم وچطور با یک اخم وتشر می تونیم روز یکیو خراب کنیم.