سوگ | نشریه
این نشریه درباره سوگ واز دست دادن افراد بود.
ـ این نشریه دومیه که خواندم البته بیشتر محسوب میشه ولی این دومیه که نوشتم این نشریه هایی که من می نویسم از انجمن های علمی روان شناسی دانشگاه های متفاوت هست که خب هر چهار فصل منتشر میشه در اولین نشریه که خواندم لینکش رو اینجا ارسال کردم اما حال اگر کسی واقعاً علاقه مند به خواندن بود بهم کامنت بده آدرس می فرستم.
ـ اما نشریه ایی با موضوع سوگ خواندم اتفاقا مرتبط با این چند وقته است.
ـ موضوع غم انگیزی بود خیلی غم انگیز غم از دست دادن،بهایی برای از دست دادن افرادی که دوستشان داریم اینکه چقدر باید عزادار بود چگونه باید کنار اومد وچهچیز باعث این همه آشفتگی وحال بد میشود.
ـ چیزی که خیلی به تعداد زیاد پیشنهاد شده بود اینه که اگر فردی دچار سوگ شد وکسی رو از دست داد در مرحله اول باید بپذیرد انکار خودش مشکل را کمی سخت تر میکند پذیرفتن فهمیدن اما چقدر از دست دادن چقدر مرگ مشکلی است غیر قابل هضم وسنگین اما نشریه خوبی بود.
ـ مثلاً در قسمت دوم در مورد جدایی رنج یا رشد یک دید بسیار تازه ایی به من داد که ″اگر به جدایی به عنوان یک شکست نگاه نکنیم و به جای آن جدایی هارا به عنوان جهش ورشد ببینیم چه؟″دید جدید باعث حل مشکل می شود آری گاهی زندگی نیازمند تغییر رویکرد ودیدگاه تو هست،اگر من به این فکر کنم که هر رابطه هر ارتباط هر پیوندی که با دوستانم با دیگران روزی داشته ام واکنون دیگر نیست دیگر از دستش داده ام اگر فقط فکر کنم اینها پلی هستند برای زندگی بهتر آن لحظه در آن طرز فکر احتمالا حال بهتری پیدا خواهم کرد.
ـ این مهم است که با غم چگونه برخورد کرد این مهم است که بدانیم تا کجا عزاداری کافی است وکی باید به زندگی بازگشت
ـ وبعد از یک تکنیکی به عنوان :″تکنیک صندلی خالی" صحبت شد درواقع در این تکنیک به این شکل هست که مقابل یک صندلی خالی می نشینید وتعارضات درونی خودتون ویا ،آن چیزهایی که میخواهید به کسی که از دست رفته است یا نیست بگویید بیان میکنید وهمین روش باعث حل شدن تعارضات مانده میشود.در واقع شما صحبت میکنید کشف میشود گاهی درد در پشت احساس هایی متفاوت پنهان است شما باواژه با صحبت آن را پیدا میکنید بیرون می کشید
ـ این سرکوب احساسات،خودخوری ها،سکوت ها همه این ها زمینه ساز اختلالات است هر چه بیشتر بروز داده شود مشکل راحت تر حل خواهد شد.
ـ در قسمتی کوتاه از تاریخ گفته شد ومن فهمیدم نیازمند هستم که چندتا کتاب تاریخی هم بخوانم.آنقدر که بدانم چیزهایی راکه نمی دانم.
ـ درآخر این را منی مینویسم که غمی را سال ها با خودم حمل کردم گوشه به گوشه زندگیم بود انقدر سرکوب نکنید که چشم باز بشه ببینید چندین سال درگیر یک مشت احساس هایی هستید که اکنون دیگر حتیٰ به دردتان هم نمی خورد،زندگی را هدر ندهید نشود چشم باز کنید وببینید زندگی را ندیده اید.