تابستان ۴۰۴ چه شد؟
ـ تیر:تو برایم نظم دهنده افکارم بودی درواقع تو ماهی بودی که تلاش کردم فکرهای ممتد وزیادی که داشتم را در برگه ها بنویسم وبعد آنها تبدیل به برنامه بشوند وکمی تاحدی خیالم راحت شود آری وقتی می نویسم وقتی برنامه ایی می نویسم آرامش بیشتری دارم پس بدون اتلاف نمی توانم بگویم ؛چون روزهایی هم سپری شد که هیچ کاری انجام ندهم یا دوست نداشته باشم انجام دهم اما باز هم از هیچی نبودی شامل کمی تلاش بودی.
ـ مرداد: تو مرا با خودم آشنا کردی،غریبه نبودم اما بعضی بعد های من دیده شد که تاریک ترین قسمت من بودند سعی کردم خودم رو ببینم،بشنوم،بفهمم،درک کنم،وبگم اشکال نداره اگر خطایی کردی یا پشیمانی ناراحت نباش صرفاً خوشحال باش که هنوز ادامه می دهی از پوچی به امید ومعنا رسیدم وهنوز ادامه میدهم اما گاهی نمی دانم چرا.
ـ شهریور: بیشتر زمان تو صرف درس خواندن وامتحان شد اما وقتی برگشتم دانشگاه،کل ساعتها غمگین بودم وعصبی وخشمگین حالم خوب نبود وقتی هم حالم خوب نباشد چهچیز در زندگی ام می تواند درست باشد وقتی خودم را نمی فهمم ودر خودم فرو رفته ام ساعتها به غروب آفتاب نگاه کردم،گریه کردم فکر کردم به نبودن،به بودن،به آدمها به غم هام به ناکامی ها حسرت هایم وگذشته ام فکر میکنم من را بیشتر وبیشتر درباتلاق گذشته فروبردی این رسمش نیست که سالیان سال را مدام به یادم بیاوری ومن حالم خوب نباشد نه این رسمش نیست،چرا گذشته برای من نگذشته چرا از سرم نگذشته؟ چرا مدام کسانی را بهم یادآوری میکنی که فقط خاطرهٔ بد دارم؟ من دارم می جنگم با خودم با شرایطم با زندگیم وبدون خیلی داری بهم فشار وعذاب میاری بدون حتیٰ اگر می خوای بزرگ بشم هم حجوم تمام این ابعاد به طور یکدفعه تو زندگیم خیلی سخته برام بهم حق بده کم بیارم خسته بشم فقط کاش سال دیگه بهتر باشی دوست نداشتمت خیلی نه من این بار از بودنت لذت نبردم شکر ولی غم بود وغم که بر من چیره میشد.