ر مریض شده و به سرپرست خبر دادیم و میم باهاش رفت بیمارستان. اینطوری بودم که نگران اون دوتا بودم وهمچنین داشتم برای انتقالی نگرفته ث عر میزدم وحالم خوب نبود.

درصورتی که بعد از ۵دقیقه مسواک زدن وسط راهرو با اتاق روبه رویی هر هر میخندیدم از اسپریش میپرسیدم.

همینقدر مودی میشم تو خوابگاه نمیتونم به طور کامل یک روز ناراحت باشم چون هم اتاقی هام دلقک بودن من رو دیدن⁦ತ⁠_⁠ತ⁩.

واز این بابت خوشحالم شاید بتونم یکی خوشحال کنم

چقدر امروز تولد داشتیم اتاق روبه رویی تولد گرفتن ومن هروقت تولد میبینم نمیدونم چرا ولی عمیقا ناراحت میشم چون هیچوقت اون‌چیزی نبوده که من بخوام!.