حقیقتا کاش باوری که یه عده بهم داشتن رو خودم هم به خودم داشتم البته خب هرکس جای من بود وهم اکنون من رو میدید شاید اندکی دچار یأس،گیجی میشد ۷ماه تلاش درحد خودم ونتیجه دلخواه نبودن کنکور سوم بودن،یکسال پشت کنکور موندن،وتحمل هر سختی که خب نه میخوام گِلِه کنم نه میخوام بگم چرا هست،فقط نمیدونم یه جایی وقتی میرم سرجلسه ویکی به من،وتو جایگاه من دچار حسادت میشه حاالم بهم میخوره

من از زندگیم راضی نیستم چیزی رو میبینم که دیگران نمیبینن،وخب خنده داره خیلی خنده داره حتی دلم نمیخواد بنویسم اصلا انگار هرچی تلاش میکنم برعکسه حیف من احساس واقعیم رو خیلی وقته نمیتونم وصف کنم وبازگو کنم:/.

میتونم اندکی غمگین باشم دیگه نه؟ازخودم از امید مامان بابام،ازکتابام از درصدی که نتونستم حقشو بگیرم از چیزی که زمان ازم گرفت از چیزی که میدونستم حداقل ۶۰میزنم وخراب کردم.یک شب میتونم سوگواری کنم وفردا مثل ققنوس ازنو متولد شده بلند بشم چون چاره ندارم چون از دستش بدم برام حسرت می مونه حسرت چیزی که باید باید باید خودم به دست بیارم به چیزی که اون درصد کوفتی تبدیل شده باشه.

دلم میخواد لبخند مامانمو ببینم،دلم میخواد خیالش از من راحت باشه ولی ترس دارم میگم اگه نتونم بخندونمش بهش ظلم کردم.

تو نمیدونی،نه تو هیچی نمیدونی تو از تلاش،خستگی،گریه،هیچی نمیدونی نه سخته ولی شدنیه.چون دیگه نباید که نشه.

چون میخوام یه بار فقط یه بار برای آخر اون چیزی که من تو ذهنم پرورش میدم رو کاغذ ببینم ومن حاضرم جونمم بدم تا این ۶۰روز بگذره واین من،منِ دلخواهم تبدیل بشه!.

تو نمیدونی سخته دیدن ناامیدی من دربرابر خودم وقتی همیشه هرچی خواستم بهش رسیدم من نمیزارم نرسیدن بشه جزیی از زندگیم.

+چی می تونه جلوشو بگیره؟-گلوله ایی که شلیک شده رو.

بریم یه راند دیگه بجنگیم که رقیبمون سرسخت ترشده هوم؟

+ایندفعه دیگه برا لبخند مادرم میجنگم وجز این چه انگیزه ای بالاتر؟