‹57دچار نقصِ فکر›
علناً ورسماً خودم دارم به خودم ضربه میزنم انگار،
پرش ذهنم خیلی فاجعه آور شده طوری که ۴۴دقیقه زودتر آزمون رو تموم کردم وتست هارو رد کردم هوش رو علنا نادیده گرفتم وهر چی تست طولانی بود انگار ندیدم من دارم خودم باخودم میجنگم،انقدر تو ذهنم کلنجار دارم که امشب واقعا توان دیدن اون همه آدم وهم صحبتی نداشته باشم،وقتی انقدر درگیرم انقدر باید فکر کنم تا بفهمم چی به چیه وصحبت با یه آدم نمیتونه فکرمو آروم کنه.
کل سرم درد میکنه انگار،میدونم باید چیکار کنم ولی از ذهنم میخوام بیرون کنم انگار تویه رینگم وخودم با خودم میجنگم در حالی که مغزم گوشه رینگ افتاده وتو کله ام نیست که یکم به کار بیوفته چه اوضاع اسفناکیರ_ರ. این من منِ عجیب وخطرناکی شده .
ماراتون وجنگِ اخره ولی من همیشه آخر همه چیز زود پا پس میکشم درحالی که هنوز باید سرپا باشم چون باید که باشم چون چاره ای نیست.(@_@)