ـ «ث» با دوستش قرار گذاشته که فردا با اون برگرده خونه از اون اصرار از من انکار که من با آدم غریبه نمیام و با دوستت راحت نیستم

ـ حس رهایی داشتم،بعد از تموم شدن وخالی شدن خوابگاه حس کردم واقعا زندگی عجیبه.

ـ از طرفی تمام شب به این فکر میکردم که چطور برگردم،بچه ها هنوز قصد دارن بمونن ومن می خوام برگردم.نمی دانم