تو تمامٍ من رو ازم گرفتی نه فقط خودتو
ـ ویلیام،تو اولین من بودی تو اولین آدمِ قلبم بودی تو زیباترین فکر من بودی من بارها تصورت کردم کنار خودم بارها از ذوق بودنت خوابم نبرد،بهت گفتم دوست دارم بهت گفتم تو اولین مردی هستی که من چنین احساسی بهت دارم دوری بودی نزدیک بودی نبودی عصبی بودی هرچی بودی من دوست داشتم آدم امنم بودی ولی من چی؟ من برات هیچی نبودم نگو نه،که باورم نمیشه تو خودت گفتی دوست دارم گفتی لیندا،آخه نمیشه بعضی چیزارو به زبون آورد ولی دوست دارم من اون لحظه از خجالت سرخ شدم رفتم به آسمون وبرگشتم خوشحال بودم دیگه چیزی جز تو برام مهم نبود نه نبود!.
ـ اما ویلیام تو چی؟تو چیکار کردی مگه فقط به گفتن بود توی رفتارت وکارت هیچ وقت ندیدم نه ندیدم من دیونه بازی درآوردم تا لحظه ای صدات رو بشنوم ولی تو لحظه ای خوشحال نشدی
+ لیندا،من . . من قصدم این نبوده ولی ولی . .
ـ همینه چیزی نگو حتیٰ خودتو توجیه نکن چیزی نمی تونه این زخم ودردی که تو بهم زدی رو درمان کنه کسی هم نمی تونه دیگه به این اندازه به من آسیب بزنه وبرو خوشحال باش هرچند برای تو اهمیتی نداره ولی تو آخرین فردی هستی که از رفتنت از بودنت به اوج غم وشادی رسیدم تو منتهی همه چیز بودی بعد از تو برام مهم نیست هیچ چیز حتی خودم تو خودمم گرفتی از خودم.
+ من ولی قصدم چنین چیزی نبوده من به حد تو جدی نگرفتم ببخشید ولی شاید تو همه چیز رو سخت وجدی گرفتی شاید همین باعث اذیتت شده بهم فکر نکن هیچی دیگه ازم نشنوی بهتر میشی نرو بشین یه نقطه وفکر کن برو وزندگی کن.
ـ ویلیام،فقط ساکت شو هرچی حرف میزنی بیشتر میفهمم که نمی فهمی برو وبدون من چیزی از دست نمیدم اون تویی که از دست دادی تو آدمی از دست خواهی داد که در قلبش بودی برو وتمومش کن دیگه حتیٰ به حرفام هم توجهی نمی کنی اهمیتی نداره منم کنار میام برو