ـ بعد از اون وقتی که اومدم خونه تازه امروز رفتم بیرون خب باید بگم من دیگه به اینجاهم حتیٰ حس تعلقی ندارم نه،به این فکر کردم که من آدم‌ خیلی بیرون برویی نیستم البت این از بعد کنکور در من جامونده قبلش اصلا اینطوری نبودم تایم خالی برای خودم نمیزاشتم یادمه یک الیٰ دوماه هم نمی فهمیدم که دیگه نمی تونم مثل قبل باشم ولی دست کشیدم از تمام اون تفریح ها و.. حالا اما نمی تونم بیرون برم باید دلیل داشته باشم.

ـ امروز هم دلیل داشتم وقتی داشتم میومدم از خوابگاه به خونه چون اتوبوس اکثراً دانشجو بودن و وسیله ها زیاد چمدون ها آخرش با تمام حواس جمعیم روی هم قرار گرفتن وخب دسته کیفم شکست وامروز مادرگرام گفت بیا تو رو هم می رسونیم که بدی درستش کنند وکتاب های داداش کوچکه رو ثبت نام کن.

ـ وقتی رفتم کافی نت وبعد متوجه شدم قبلش باید پیش ثبت نام انجام بدم وقتی تاریخ تولد پدرمو خواست چیزی خاطرم نبود دختره یه لبخندی زد خودمم اینطوری بودم که وات د فاک یعنی چی یعنی یادم نیست؟ بعد وقتی تاریخ تولد مادر گرام رو‌خواست باخودم گفتم هه فکر کردی اینو‌ دیگه بلدم⁦(⁠ ⁠´⁠◡⁠‿⁠ゝ⁠◡⁠`⁠)⁩ وخب اینم بلد نبودممم می دونم می دونم ما خیلی به تولد ها اهمیت می دیم.

ـ از حس عدم تعلق گفتم آره بعد چندین وقت هیچ چیز مثل قبل نبود آره نبود یه تعداد ساختمانی تخریب شده بود که وقتی نشستم یه گوشه ویهو روبه رومو بدون اون ساختمان هم دیدم اینطوری بودم که کی؟کی دقیقا اینا رو خراب کردن؟یا پاساژ هایی که ساخته بودن که اصلا من نمی دونستم وجود خارجی دارن نه تنها امروز بابت آشپزی نکردن خودم احساس عدم کفایت داشتم که بلکه وقتی مادر گرام گفتم ببین این مغازه که میگی آدرسشو عوض کرده رفته فلان پاساژ ولی فلان پاساژ کجا هست اصلا؟حس کردم یهو من دیگه تو این دنیا نیستم انگار تو این دنیا زندگی نمی کنم اصلاً دچار استپ شدم که من عملاً تو‌دوتا شهر زندگی میکنم ولی هیچ کدومو بلد نیستم

ـ اعتماد به نفسم کمی خدشه دار شده ترس برم داشته،کارهام عقب افتاده می دونم باید چیکار کنم اره اگه انجامشون هم ندم یکم به مشکل میخورم ولی همچنان انجام نمی دم فیلم می بینم ومحتواهای مزخرف حتیٰ الانم نور گوشی داره اذیت میکنه چون نور گوشی صاف تو‌ چشمامه ولامپ ها خاموش حس میکنم باز از اون شب هاست که خوابم نمی بره

ـ دیگه پیاده روی نمی رم مدیتیش انجام نمی دم ذهنم آرومی دارم ولی حال وروحی ام کرخت شده شاید فردا باید یک مدیتیشن انجام بدم وشروع کنم.

ـ هر چند که منتظرم،منتظر نتیجه یک طرحم که طبق اون برم جلو تاحالا باید مشخص میشد می ترسم شروع کنم ویهو نشه ادامه بدم ولی خب باید ادامه بدم پر یروز یه سری کاراهارو انجام دادم وخب با انجام دادنه که مغزم ولم میکنه فقط انجام دادن.